Saturday, February 03, 2007

لاس وگاس 2

حالا که اینهمه کامنت های خوب گرفتم و تشویق شدم اومدم قسمت دوم رو هم بنویسم :) هرچند این قسمت دیگه آخرشه! و شاید داد خیلیها رو در بیاره که بابا توهم دیگه!!! ولی خب بازهم با جاه طلبی و زورگویی تمام اعلام می کنم که مال خودمه:)))) دلم میخواد توش چرند بنویسم خب:)))!!!؟
****
لاس وگاس برای من شهر بی امون میدون دادن به همه شهوت ها وغریزه ها بود! از شهوت جنسی، تا غریزه گرسنگی و حرص پول ساختن در یک شب! شهوت جنسی رو که نمونه هایش رو قسمت اول گفتم...فکر کنم خیلی واضح تر از اونه که توضیح بخواد...حرص پول هم تکلیفش از اسم لاس وگاس و فلسفه ایجاد کازینوها در این شهر اسباب بازیهای خطرناک تکلیفش معلومه! ولی چرا میگم غریزه گرسنگی؟ خب یکی از معروفترین جاذبه های توریستی لاس وگاس رستوران های بوفه اش هست! چیزی که من بعد چندین بار تجربه کردنش در آمریکا ازش بیزار شدم... رستورانهای بوفه وگاس به تنوع غذا و رنگارنگ بودن دسرهاش مشهوره. خب همونطور هم می دونین غذاهای بوفه رو معمولا جوری چرب درستشون می کنن که حسابی با خوردنشون سنگین بشی و نتونی زیاد بخوری! و البته من کمتر کسی رو سراغ دارم--یا لااقل دم در خروجی اون رستورانهای بوفه دیدم-- که با حال خوش و مناسبی از بوفه که رنگ به رنگ غذاهای مختلف از کشورهای مختلف توش ریخته و لازم نیست دیگه برای هرکدومشون جدا پول بده بیرون بیاد. حال آدمها و حتی خودم رو تو صفهای غذاها دوست نداشتم...خلاصه که این هم یه روش دیگه از اشباع یه غریزه دیگه در اون شهره!-- عکسهاش پائین هست. خیلی از آدمها معتقدن که هر جامعه ای به یه سطل آشغال/توالت احتیاج داره برای خالی کردن سرریز غریزه ها تا همه اون جامعه بوی تعفن نگیره! شاید هم این آدمها درست میگن...ولی بعد اگه این درست باشه دیگه من حکمت بردن بچه های کوچیک به اینجور محلها رو نمی فهمم...احساس می کنم که بچه ها خیلی پاک تر از این هستن که به اینچنین محلهایی برده بشن...و وای که همه هتلهای این شهر پرررررررررر بودن از بچه...از نوزاد گرفته تا نوجوون...تو همون محیط پر از دود و بوی مشروب پائین هتلها...تا تو اتاقهای اسباب بازیهای کامپیوتری و گیم های مختلف که به عنوان سرگرمی بچه ها در کنار کازینوها راه انداخته بودن...آره این شهر شوهای خیلی بزرگی هم داره که تو سراسر دنیا معروف هستن مثل شویی به اسم "او" که برای دیدنش باید بلیطش رو از چندین ماه قبل تهیه کرد....و خواننده های بزرگی هم مثل بوچلی و پاوروتی و غیره هم برای اجرای برنامه به این شهر اومدن...ولی راستش همه این برنامه های جانبی برای من وصله ناجوری به فلسفه عجیب این شهر هستن...من ترجیح میدم که کنسرت بوچلی رو اگه پول داشته باشم برم یه شهر بزرگ دیگه که تا حالا ندیدم ببنیم تا دوباره به لاس وگاس برم و اون شوهای قشنگ و جالب رو هم در خیابون برادوی نیویورک تماشا کنم--البته همه اینها با همون شرط اگه پول داشته باشم میاد؛) از نکات توریستی شهر هم براتون بگم که بلیطهای دوسره به لاس وگاس جزو ارزون ترین بلیطهای هواپیمایی در آمریکا هستن که تقریبا از همه شهرهای بزرگ با قیمت بسیار پائین قابل خریداری هستن...حتی گاهی برای جلب مشتریهای بیشتر اتاقهای آنچنانی در هتلهای آنچنانی تر هم با قیمتی فوق العاده ناچیزبه این پکیج ها اضافه می کنن که اونوقت مشتریها چند برابر میشن چون فکر می کنن می تونن یه سفر ارزون برای تعطیلاتشون داشته باشن و روی همین حساب هم خیلی از آمریکائیها با خانواده و بچه هاشون به اینجا میان...البته همه اونهایی که مشتری این پکیج های مسافرتی لاس وگاس هستن می دونن که قراره در مثلا سه شب اقامتشون در اون شهر چندین برابر قیمت بلیط و اتاق هتلشون رو در صندوقهای رستورانها، قمارخونه ها، و یا جاهای دیگه اون شهر بریزن !!؟ من شخصا از اینکه یک بار این محل رو تونستم ببینم مثل دیدار از هر محل دیگه ای خوشحالم!---چون اصولا عاشق سفر هستم. برای من، مرکز تفریحی تجاری لاس وگاس جایی هست که حتی با مفت ترین قیمت هم حاضر نیستم دوباره اوقات فراغتم رو درش بگذرونم... ولی قطعا به یه بار دیدنش می ارزید مثل همه جاهای دیگه دنیا!!؟
همون هتله که گفتم شکل اهرام مصر بود
اینم توی کازینوها و دستگاههایی که سکه می بلعن!؟
اینم سالن بچه ها!؟
اینم یه نمای دیگه از بچه ها در وگاس
البته اگه از اون خیابون ستریپ بیرون بزنین خود شهر مناظر فوق العاده قشنگ هم داره...ضمن اینکه دانشگاه خوبی هم داره! این عکس از دریاچه لاس وگاس هست که یه محوطه فضای سبز بی نظیر هم کنارش بود

محوطه کازینوها که کنار رستوران و اسباب بازیها و بقیه ماجراها بود

صف غذاهای بوفه! ضمنا قبل از ورود به بوفه هم ملت از یک ساعت و نیم قبل جلو در رستوران صف بسته بودن که جا بهشون برسه و بتونن جزو سری اول وارد رستوران بشن! حالا مجسم کنین شکمهای گرسنه ای رو که بوفه برسن!!؟

اینم اون دوستانی که به سبک کوپن فروشهای میدون انقلاب در حال دادن تبلیغها هستن


13 Comments:

At 1:07 AM, Anonymous Anonymous said...

من سفرنامه خوندن و سفرنامه نوشتن رو خیلی دوست دارم. برام بار فرهنگی داره. بازم برامون بنویس نسیم جون!

 
At 1:44 AM, Anonymous Anonymous said...

در اين که تجربه کردن کار خوبيه که شکي نيست ولي بحث اينه که "تجربه" يعني چي! لازمهُ تجربه کردن اينه که بشه چيزها رو همونطوري که هستند ديد. با چشماني که به دانش و فلسفه و تجربه و قضاوت و عقيده آلوده نشده باشند. در غير اينصورت مشاهده صورت نميگيره. من شک دارم که تو در حال تجربه کردن باشي.

 
At 2:47 AM, Anonymous Anonymous said...

Merci :))))

 
At 4:26 AM, Anonymous Anonymous said...

هرکسي از ظن خود شد يار من، دوست غريبه....هيچ کس نمي تونه ادعا کنه که رها از هرتفکر وانگيزه وفلسفه و...مي تونه مکان، موقعيت يا هرچيز ديکري رو تجربه کنه. اين ادعايي بس گزاف است. نسيم جوونم من بازم سر حرفم هستم بيا ويه مردم نگاري از آمريکا داشته باش....من اينجا خودم دنبال کارهاي چاپش م يافتم...حلا ببين کي گفتم....نازي

 
At 9:00 AM, Blogger قوی سیاه said...

به ناشناس: دوست خوبم هیچکدوم از ما لوح سفیدی نیستیم که بتونیم هیچ چیزی رو در عالم بدون دانش و فلسفه و تجربه و ... به مشاهده بشینیم...کسائی به سن من و شما حتما زندگی بهشون اونقدر تجربه داده که در مورد هر پدیده ای که تجربه می کنن عقیده ای یا نظری داشته باشن. اینم نظر من هست در مورد شهر لاس وگاس...و اتفاقا با چیزهایی که بعد از این سفر شروع کردم خودندن در مورد این شهر فهمیدم که خیلی هم پرت نبوده نظرم...به هرحال دیگرانی هم هستن که نظری کاملا متفاوت با من رو دارن احتمالا. و من صد البته به نظر اونها هم احترام میذارم

 
At 9:03 AM, Blogger قوی سیاه said...

به نازی گلم: بابا به خدا من "مر" مردم نگاری رو هم بلد نیستم بنویسم قربونت برم:))))) بذار همین صدتا هندونه ایی که دستم هست رو سعی کنم سالم به مقصد برسونم، کارای بزرگتری که هنوز بلدشون هم نیستم پیشکشم:))))

 
At 9:38 AM, Anonymous Anonymous said...

منم فکر میکنم یه بار دیدن این جور جاها بد نباشه. اون فلسفه مستراحی برای غریزه های سر ریز شده هم باهاش موافقم.فکر میکنم بد نباشه تو هر کشوری یه دونش باشه. بالاخره مستراح نیاز بشریته! و البته من فکر میکنم نوع تربیت و فرهنگ ماست که حتی به سرگرمیها و لذتهامون شکل میده. واسه یه اروپایی و یا امریکایی یه پاب رفتن اخر هفته خوشگذرونی در حالیکه من ایرانی اصلا درک نمیکنم و فکر میکنم همون درکه رفتن خیلی خوشگذرونی بهتریه

 
At 3:08 AM, Blogger naziali said...

ليلا جوون! نه ما خيلي اون درکه رو هم باهم رفتيم!!!:))) مي ترسم آخر سر هممون مامان بشيم و بچه هامون جاي ما يه سفر شمال باهم برن ما باز تو همون بلوار کشاورز ولو بشيم رو چمنها...کاش ميشد...

 
At 10:34 AM, Anonymous Anonymous said...

be ghole khodet, be ye bar didanesh miarze, manam ba to movafegham.

 
At 4:03 PM, Anonymous Anonymous said...

نشون دادی که یه وبلاگ نویس قهاری
مریم گلی

 
At 3:36 AM, Anonymous Anonymous said...

سلام
بابا چرا دير دير آپديت مي كني بازم ترسيدم اما اين بار كه اومدم كلي عكس قشنگ گذاشته بودي كه قابل تامله
نمي دونم از چه چيزي بنويسم ولي قبلن گفتم بيان و درك درست شما از واقعيات ارزشمند است در ضمن مرسي كه بنده حقير رو اد كردين بي نهايت سپاسگزار هستم
درساتونو خوب بخونين

 
At 9:50 PM, Anonymous Anonymous said...

khanoom mamnoon ke az daneshgash ham tarif karde boodi :d vali khodayish hamoon stripesh hast ke injooriye, baghiye jahaye shahr mesle mabaghiye amricas :D zendegi adi jaryan dare :D

 
At 5:35 AM, Blogger aminharati said...

جالب بود
البته من هنوز کل مطالبتون نخوندم اما حتما بقیه ی خوبی هم داره

 

Post a Comment

<< Home