Thursday, November 02, 2006

کف کردم!؟

سخت سرما خوردم و تب دارم...برای کلاس روز 5شنبه باید یه مقاله 10 صفحه ای تحویل بدم و برای کلاس روز جمعه باید 2 مقاله رو خلاصه کنم و سر کلاس ارائه بدم! ضمنا از اونجایی که ...یه جا نشستن رو ندارم و دائم یه ولوله ای به جونم هست که همه چی رو به همه چی وصل کنم!!! چند روز پیش فهمیدم که یه خانوم نویسنده ایرانی-آمریکایی- فرانسوی به اسم پرسیس کریم داره روز پنجشنبه --درست همون روز و ساعت کلاس ما--به دانشگاه مریلند میاد تا در مورد آخرین کتابش که در مورد مهاجرت و تاثیر اون بر زنان ایرانی هست سخنرانی کنه!!! خب کلاس پنجشنبه ما هم کلاس مطالعات فرهنگی هست و خیلی حیف بود که این دو تا رو به هم نبافمشون!!! در نتیجه بلافاصله یه ایمیل حواله استاد کلاسم کردم که بشتابید که پنجشنبه فلان کس داره میاد و بحثش فلان چیز هست و از اونهم که واااااااااااای عجب فرصت فوق العاده ای--اینجا آدمها عادت دارن که خیلی راحت تو رو جدی بگیرن! حتی اگه خودت هم خودت رو جدی نگیری:) خلاصه یه ایمیل به همه 20-25 نفر دانشجوی کلاس زد که بچه ها کلاس ما برای پنجشنبه به جای محل کلاس در محل این سخنرانی خواهد بود!! منو داری! کف کردم که اینقدر زود این پیشنهاد جدی گرفته شد! و البته از اونجایی که هنوز با بحث مهاجرت در حال کلنجار رفتن هستم خوشحال هم بودم که می تونم به این سخنرانی برم! خلاصه تمام این برنامه ها رو برای 5شنبه و جمعه داشتم که زد و از چهارشنبه مریض افتادم تو خونه!! اونم نه سرماخوردگی عادی! از شب تا صبح تب و گلو درد و تمام روز هم کسل و با درد عضلانی و...خلاصه از اون سرماخوردگیهایی که سالی ماهی یکبار به سراغ آدم میاد! حالا من موندم با اینهمه برنامه که برای این دو روز دارم و یجورایی هم به نظر خودم مسئول بودم که حاضر باشم در کلاسها! حالا بشنوید برخورد اساتید این کلاسها رو وقتی بهشون زنگ زدم
من: سلام استاد من ...ا
استاد کلاس پنجشنبه: آخی تو چرا صدات اینقدر گرفته؟ اصلا حالت خوب نیست! نباید از خونه بیرون بیای! شوهر من هم همینطور سرما خورده و تنها چاره اش استراحته! فکر می کنم اپیدمی شده...ببین اصلا نگران نباش ...هیچ کاری نکن فقط بخواب و از خودت مراقبت کن
من: خیلی بد شد که برای جلسه امشب نمی تونم بیام
استاد کلاس پنجشنبه: آره حیف شد ولی سلامتیت مهمتره...من به بچه ها می گم که یه نت حسابی از جلسه بردارن و جلسه بعدی کلاس بهت یه گزارش خوب از جلسه میدیم! اصلا نگران نباش
من: مرسی...خدانگهدار
استاد کلاس پنجشنبه: مراقب خودت باش
من درحال کف از برخورد خیلی گرم و صمیمی این استاد...گوشی رو برداشتم و به استاد کلاس جمعه زنگ زدم
من: سلام استاد من میخواستم بگم که حالم خوب نیست و تب و سرماخوردگی دارم و ممکنه که نتونم جمعه سر کلاس بیام. میخواستم بهتون اطلاع بدم که ممکنه نباشم برای ارائه مقاله ها در کلاس
استاد کلاس جمعه: آخی چقدر حیف شد...اصلا مهم نیست که برای ارائه مقاله نباشی...فقط دو نفر سخنرانی که فردا داریم برای کار تو و موضوع تحقیقت خیلی مهم هستن...من حتما دلم میخواست که تو صحبتهاشون رو بشنوی...ببین اصلا نمی خواد به اون مقاله ها دست بزنی...بگیر بخواب و از خودت خوب مراقبت کن...تا جمعه عصر اگه بهتر شدی فقط برای یک ساعت سخنرانی این دو نفر بیا و سریع برگرد خونه! مقاله ها رو من خودم برای کلاس مرور می کنم اصلا وقت پای اونها نذار...فقط استراحت کن...خیلی خوب میشه اگه بتونی با این دو نفر سخنران ملاقات کنی...برای آینده کاریت لازمه...برای همین دوست دارم ببینیشون...ولی اگه حالت خوب نبود خودت رو اذیت نکن...حالا ببین حالت چطوره تا اون موقع...اما نگران خوندینها اصلا نباش
من: باشه مرسی...ببینم چه می کنم تا جمعه عصر
استاد کلاس جمعه: مراقب خودت باش...سلامتیت مهمترین چیزه
گوشی رو که قطع کردم انگار نصف بار سنگینی که رو دوشم بود رو یهو برداشته باشن...زیر لحاف گرم فرو رفتم و با داروهای خواب آور سرماخوردگی تخت خوابیدم...اما از لحظه ای که بیدار شدم همین یه فکر تو ذهنم می چرخید: چی باعث این برخورد خوب و معتمدانه میشه؟ چرا هیچ وقت تجربه همچین برخوردی رو در ایران نداشتم؟ این اعتماد از کجا ناشی میشه... ؟

25 Comments:

At 3:57 PM, Anonymous Anonymous said...

سلام...؛ معلومه خب ، آدم وقتی از این شهر دزدها که حسابی توش مونده بودی و بیرون نمیزدی ، بیاد بیرون ، همه چیزو همه کس رو رویائی میبینه...؛ راستی ..، اگه حالت بهتر شد یه نگاهی دوروبرت بنداز ، شاید خواب می دیدی و یا اثرات داروهای آرامش بخشی باشه که خوردی. بهرحال، ایرانم حال و هوای خودش رو داره و دانشگاه ها و اساتیدو دانشجوها هم متفاوت...؛ بالاخره درست میشه و اگر چه تو این تجربه رو تو ایران نداشتی اما، حتما یکسری از دوستان این تجربه رو خواهند داشت

 
At 1:25 AM, Anonymous Anonymous said...

نسیم عزیز سلام
برای من خیلی جالب بود اما اصلاً تعجب برانگیز نبود :) من تجارب مشابهی داشته م از اینجور برخوردای اونوری ها ! برای همین هم خیلی وقتها بچه ها رو تشویق می کنم که فرصت کسب چنین تجربه ای رو به خودشون بدن و ببینن که بله همین دنیایی که ما توش زندگی می کنیم می تونست و تونسته به شکل دیگری هم که بسیار خوشایندتره وجود داشته باشه. و این طرز برخوردها غیرممکن نیست. امیدوارم سرماخوردگی تون بهتر شده باشه. مرسی برای این یادداشت خوب و خواندنی

 
At 2:13 AM, Anonymous Anonymous said...

میان ماه من تا ماه گردون ...

 
At 5:26 AM, Anonymous Anonymous said...

سلام، آخی!امروز جمعه هست و امیدوارم که بهتر بشی، تا حداقل اون دو سخنران رو ببینی! و اما در مورد نوشته ات من برخوردهایی کمی شبیه به این رو در ایران دیدم ولی خوب جنسشون متفاوت و عینا یکی نیست و کسی انقدر احساس مسوولیت در مورد دانشجو نمیکنه و خیلی ها عادت دارن از بالا برخورد کنن و رفتارشون همیشه عامرانه باشه و یک چیز دیگه هم هست که متاسفانه اینجا خیلی ها به دروغ بهونه میارن و صداقت چیزی هست که اکثر اوقات حماقت تلقی میشه و به قول ویلیام بی من در فرهنگ زبانی ما دروغگویی ، زرنگی و خر کردن از مولفه هایی هستن که وجود دارن و ...
مواظب خودت باش که تازه مهمون هم داری، ولی چه کیفی میده آدم دوباره خودش رو برای مامانش لوس کنه و یک سوپ خوشمزه بخوره و براش تو رختخواب آبمیوه بیارن

 
At 2:43 PM, Anonymous Anonymous said...

salam khanom abdi!
omid ke har che zodtar khob beshi,
az in seriali ke gofti khosham omad khili hiefe ke ma in sarmaye ejtemaie ro nadarim , inghadr dorogh va kalack zeyade ke dige rasteto ham bavar nemikonan, vali to ro khoda shoma to amrika ghadr in sarmaye ro bedonid va sarf tanbaliton nakonidesh!!!!!
tasavor kon age be azkia zang mizadi che behet migoft?!!!!!!!!!!!!!!!...
eradatmand shoma
tarkarani

 
At 3:55 PM, Anonymous Anonymous said...

اول اميدوارم زود خوب بشي
و اما عدم اعتماد توي ايران كه چي بگم البته همه اينجوري نيستن عزيزم مثلا مرحوم دكتر علي شريعتي اينگونه بود في المثل : در كلاس حاضر غايب نميكرد يا وقتي از بچه ها امتحان مي گرفت از كلاس بيرون مي رفت !!! و يا در كلاس سيگار مي كشيد و درس دادنش بر اساس تحقيق بود و ... ولي خوب همه الان به هم شك دارن و سو ظن فكر مي كنن دروغ مي گويي يا فريبشان مي دهي و البته اگر هم چون اساتيد شما برخورد كنند او را كيج فرض ميكنند و اين دانشجوست كه اين دفعه قصد فريب دارد و ... ما كه اين مصائب را از طريق استاد داريم فعلن
مرسي عزيزم

 
At 4:14 PM, Anonymous Anonymous said...

In etemad baztabe amalkard va sedaghate khodete.

 
At 4:31 PM, Anonymous Anonymous said...

نغمه هم راست مي گه
رفتار شما هم صد در صد مهم است در برخورد مناسب استادتون

 
At 11:05 AM, Anonymous Anonymous said...

مرسی باره این بلوگ
جالب بود که به استارات زنگ زری
بیشتر ازرانشجوها یمل میزنن

 
At 11:23 AM, Anonymous Anonymous said...

ببخشین استاد من اصرار کرده من بیشتر بنویسم راجع به بلوگ سپوت شما. شما فقط در امریکا درس خوندی یا در کشورهای دیگه هم خوندی؟ شنیدم در کشورهای دیگه به این اسونی نمیذارن دانشجوها بمونن خونه.

 
At 3:32 PM, Anonymous Anonymous said...

نسیم دخترم شما یه مقدار به حافظه ات فشار بیار یادت می یاد!!! یادت نیست دکتر دهقان، عبدالهیان، راودراد، ...همین جوری مثل اون استاد روز پنجشنبه و جمعه با ما ها حرف می زدن!!! قدر نشناسی نکن دخترم. دکتر عبدالهیان مگه یادت نیست چقدر مودب بودند!!!! یادت نیست اگر یه روز غیبت داشتیم بیست و پنج صدم ازمون کم می کرد!!!! تو دانشگاه تهران تو دانشکده علوم اجتماعی رو می گم.... یادت نیست راودراد عین این معلمهای دبستان اول کلاس حاضر غایب می کرد... ببین چقدر باید احترام می ذاشت تا تو دختر گلم تو آمریکا یادت می موند....دکتر دهقان یادت نیست اگر آخر کلاس اسمتو می گفتی برات تاخیر می زد.... وای که من احترام و ادب عبداللهیان رو هیچ وقت یادم نمی ره...چقدر آقا بود این مرتیکه!!! همین دو سال پیش چه می دونم 2 نمره بود یا 3 نمره ازم کم کرد چون 3 روز از 16 جلسه رو نتونستم سر کلاس برم... از این بیشتر اعتماد به من بکنه!!!! چه توقعها داری ...دخترم اینها همه تحصیلکرده کانادا و استرالیا بودند....پیش همین استادها درس خودندند و اینجوری با من و تو کردند
بازم می گم من احترام و اعتماد رو از دکتر عبدالهیان استاد روش تحقیق دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران یاد گرفتم و اون استادهای اجنبی روزهای پنجشنبه و جمعه تو دختر گلم باید بیان و از این بزرگوار یاد بگیرند.
آخ که چقدر چند تا فحش آبدار آدمو راحت می کنه ...خصوصا به این بزرگواران
قدر این استادها رو بدون و این پستت رو برای استادهای عزیزمون در دانشکده علوم اجتماعی بفرست...حیف پول که اونها اومدن تو غرب درس خوندند.
مریم

 
At 1:37 PM, Anonymous Anonymous said...

khodet chi fekr mikoni?

 
At 3:39 PM, Anonymous Anonymous said...

به مریم گل
دوست عزیز و هم دانشکده ای خوبم، که نمیدونم مریم خودم یا نه!من هم هشت سال هست که این اساتید رو می شناسم و نه فقط به عنوان دانشجو ، بلکه باهاشون کار هم کردم، قطعا تو برخوردهای ناخوشایندی رو یادت هست که زاییده ی نظام فکری و آکادمیک اون محیط ها بوده که لزوما همه هم اینطور برخورد نمیکردند،قطعا دلت پر بوده ولی به نظر من بهتر هست که خیلی بی انصافی نکنیم ، چون من قصد جانبداری و یا قیاس رو ندارم، ولی برخوردهای خوبی هم از این اساتید دیدم، به خصوص از استاد روش تحقیق، برخورهایی مشابه با برخورد اساتید نسیم و ....، موفق باشی

 
At 12:34 PM, Anonymous Anonymous said...

سلام دوست عزیز

فکر نمی کتی که رفتار دانشجویان ما موجب رفتاری مشابه در اساتید ایرانی می شه؟

عدم صداقت یک طرف عدم اعتماد طرف دیگه رو باعث می شه!

هرچند این موارد از معظلات فرهنگی و اخلاقی ما ایرانیان است.

به شخصه به چند دانشجو به خاطر نمره و غیبت؛ پدر و مادرشان را زیر ماشین می کردند و بیماری های لا علاج می گرفتند ارفاق کردم با اینکه احتمال میدادم کمی دروغ بگویند
شاید این اعتماد من موجب اصلاح رفتار شود ولی چه سود.

همین است که پیشرفت نمی کنیم!ـ

 
At 4:30 PM, Anonymous Anonymous said...

به سمانه گل: آره من نباید همه چیز رو یادم بره اما اون حماقت و رفتار کودکانه یه مرد چهل و چند ساله رو که باعث شد میزان دانش من از روش تحقیق برای همیشه تو کارنامه نمره ناعادلانه ای باشد رو باید چه کار کنم...اگر کمی این نا استادان انصاف داشتند تاخیر چند دقیقه ای یا چند ساعت غیبت را به میزان دانش و آگاهی دانشجو ربط نمی دادند....این کارها که در دبستان با بچه ها رفتار می شه و نه تو دانشگاه و به نظر من اینگونه رفتارها از ضعف اون نا استاد است....کلاسهای دکتر منتظر قائم یا دکتر نمک دوست رو با دکتر عبداللهیان مقایسه کنید؟؟؟؟ برای بیست و پنج صدم دانشجو رو سر کلاس کشوندن اصلا کاری نداره که متاسفانه از شانس بد من خیلی از این نا استادها رو دیدم و تجربه کردم و ای کاش نمی کردم. آره سمانه جون دست رو دلم نذار که از تنگ نظری ها دلم پره. چقدر دلم برای کلاسهای دکتر منتظرقائم و نمک دوست تنگ شده که انگار همه بچه ها براش سرو دست می شکوندن و برای نمره نمی رفتن. فکر نکن بخاطر نمره بود که خود من یه 12 گنده از دکتر منتظر قائم دارم ولی به صدتا بیست از بقیه می ارزه
از سایر مخاطبان وبلاگ نسیم معذرت می خوام که حرفهای خصوصی می زنیم

 
At 12:23 AM, Anonymous Anonymous said...

قوي سياه عزيز ،اولا اميدوارم زودتر خوب بشي....دوما اين دقيقا فرهنگيه.وقتي مردمي از لحاظ مالي تامين باشند و در ضمن آموزش ببينند نيازي به دروغ گفتن و انتظار دروغ شنيدن ندارند.
متاسفانه در كشور ما قانون فرض ميكند همه دروغ ميگويند مگر احيانا و استثنا خلافش ثابت شود.بنابراين همه دروغ ميگويند....
حالا واست داستاني و تاريف ميكنم ...من هفته پيش با يك همكار و يك راننده رفتيم شمكال براي ماموريت ....شركت ما اونجا يك مجتمع ويلايي داره كه 50 تا آپارتمان 1 و 2 خوابه هم براي تفريح پرسنل توش هست...حالا چون محل ماموريت ما شمال بود ما موافقت گرفتيم كه شب اونجا بخوابيم ...وقتي رسيديم گفتن يه سوييت 1 خوابه به شما ميديم با يك دشك اضافي !!!!!اين سوييتي كه بهت ميگم مساحتش كمتر از 40 متره و دو تخت به هم چسبيده داره !!!!...گفتم يعني چي شما اينجا 25 تا واحده خالي دارين...من و اين آقا كه نميتوونيم كنار هم بخوابيم !!1...گفتن آقاي مدير شخصا زنگ زده كه ما اينكارو بكنيم !!!!!!....ببين....يارو فقط واسه اينكه محل ماموريت ما يه جاي خوش آب و هواست با اينكه همه جاها خاليه زنگ زده كه حال ما رو بگيره كه يه وقت بهمون خداي نكرده خوش نگذره !!!.......اين واقعيت مردم ماست.

 
At 5:10 AM, Anonymous Anonymous said...

به مریم گل:
می فهمم چی میگی
به سایر دوستان:
من هم مثل مریم عذر میخوام که وبلاگ قوی سیاه به گفتگوهای شخصی ما گذشت
یک عده از نظریه پردازهای رسانه های جمعی میگن: وبلاگ ها نوعی رسانه نوین هستند، من هم فکر میکنم ، هستند و فراتر از ماجراهای روزانه افراد و ایده های شخصی ان ها ، مطلب دارند ، ولی این فرصت ، چه اشتباه و چه درست برای یک مکالمه شخصی هم بد نیست! انسان امروز، شاید درست نباشه بگم، دچار فردگرایی شده، شاید هم شده و دچار کلی پارادوکس و دچار زندگی روزمره تکنیکی که فرصت پرداختن به خیلی از چیزها رو بهش نمیده! مدت هاست میل باکس من خالی، مدت هاست تلفنم زنگ نمیخوره!مدت هاست دوستهام پرواز میکنن و آخرین دیدار ما فرودگاه هاست! مدت هاست اگر هم در شهر من هستند، فرصتی برای دیدن نیست! من تقریبا سعی کردم خیلی ها رو فراموش نکنم و هر از گاهی احوالی ازشون بپرسم، در مورد بعضی ها هم کوتاهی کردم!حداقل این رسانه های فردی
بهانه ای هستند که من بدانم تو در کدام نقطه ی زمین به کدام کار مشغولی، هر چند کوتاه، هر چند جزیی ! هر چند تمام روزهای تو و دیگران طوری میگذرند که من نمیدانم چگونه ودر چه حال!و نباید و نمیشود هم که بدانم! تنها آرزو میکنم که خوبی هایش بیشتر از درد سرها و مسایل و ناراحتی هایش باشد!مدت هاست خودمان را راضی می کنیم که دیگران مشغول هستند و به هزار و یک کار! و بهتر هست ، همدیگر را درک کنیم و برای رفع دلتنگی که مساله شخصی من هست خودم هر از گاهی رفعش میکنم!آیا ارتباط های دو طرفه ، یک طرفه
شده اند یا فرصت ها تنگ و کوتاه! شاید دیگران هم فرصت کوتاهی برای به یاد آوردن من و تو داشته باشند، ولی فرصتی برای عنوان کردن نیست
از تمام دوستان و خوانندگان وبلاگ قوی سیاه و از دوست عزیزم، نویسنده ی قوی سیاه عذر خواهی میکنم برای عنوان احساسات شخصی
روزگارتان خوش

 
At 2:25 AM, Anonymous Anonymous said...

نه سییییم! چییییی کاااااار می کنی؟ پس چراااااا ننننیستی، مردیم

 
At 6:25 AM, Anonymous Anonymous said...

خسته نباشید مزاحم شدم تا بگویم کتابخانه جامعه شناسی نیز افتتاح شد شما می توانید برای دیدین این کتابخانه به آدرس www.sociologybook.blogfa.com مراجعه کنید و با نظرتتان ما را راهنمایی کنید .

 
At 3:46 PM, Anonymous Anonymous said...

قوی سیاه عزیز؛ بازم سلام و البته "تولدت مبارک"؛ دوباره نوشدنتم مبارک ؛ امیدوارم همیشه نفست گرم باشه و زندگی قشنگت سبز..؛ می بینی..؛ یه موضوع طرح کردی و چند وقته که رفتی و نمینویسی اما بازار همچنان گرمه راجع به موضوعی که گفتی..؛ بسه دیگه..؛ امشب فقط اومدم تولدت رو تبریک بگم..؛ شاد باشی

 
At 3:12 AM, Anonymous Anonymous said...

سلام
يكي به اسم قوي سياه اومده تو وبلاگم و حسابي منو شرمنده كرده فقط اشكالش اين بود كه آدرسشو برام نذاشته بود. منم مجبور شدم در به در دنبالش بگردم تا تو رو پيدا كردم. خودتي؟

 
At 9:54 AM, Anonymous Anonymous said...

بچه هابه نظرم نسیم نمی یاد. بیاید دوباره خودامون باهم گپ بزنیم بلکه شرمنده بشه و یه چیزی اینجا بنویسه
نسیم جون ببخشید دارم توطئه می کنم :)))

 
At 10:14 AM, Anonymous Anonymous said...

Tavalodet mobarak

 
At 3:31 PM, Anonymous Anonymous said...

قوی سیاه گل؛ سلام...؛ ایندفعه هم غیبتت یه کمی طولانی شده...؛ میخوام برات حافظ بازکنم...؛ امیدوارم حافظ برات حرف بزنه و زلفی به اون گره بزنی و یادی از همه کسانی بکنی که به طریقی یاد تو می کنن ؛ یا اینجا و یا هرجای دیگه..؛ و حالا حافظ...؛ یه لحظه صبرکن..؛ خب ، ببین چی میگه خواجه شیراز..؛ "زدست کوته خودزیربارم...که از بالابلندان شرمسارم" ؛ "مگرزنجیرموئی گیردم دست...وگرنه سر به شیدائی برآرم" ؛ "زچشم من بپرس اوضاع گردون...که شب تا روز اختر می شمارم" ؛ "بدین شکرانه می بوسم لب جام...که کرد آگه ز راز روزگارم" ؛ "اگرگفتم دعای می فروشان...چه باشد حق نعمت می گذارم" ؛ "من از بازوی خود دارم بسی شکر...که زور مردم آزاری ندارم" ؛ "سری دارم چو حافظ مست لیکن...بلطف آن سری امیدوارم" خب...؛ اینم از حافظ شیرین سخن...؛ "قوی سیاه" میگی چه خبره؟

 
At 3:50 AM, Anonymous Anonymous said...

این "کف کردم " هم شد مثل عنوان "تهوع دارم"این دو عنوان تو ماندگاری رکورد شکوندن!نسیم جون ! قربون شکل ماهت برم! صورت خوشی نداره!(به خصوص این تیتر) ملت کف کردن! بیا دو خط کوچولو بنویس که من هزار و شونصد تا کار دارم که اگر بقیه فقط بدونن ، سرشون سوت میکشه و امتحان دارم و سرم شلوغ و ... که هم آپدیت کرده باشی! هم خو اننده های وبلاگ از نگرانی و انتظار بیرون بیان

 

Post a Comment

<< Home