پر از خالی ام
موضوع سیاسی فراونه برای نوشتن...یا موضوعهای اجتماعی که تمام مدت امتحانات راجع بهشون فکر می کردم که زودی بیام اینجا بنویسمشون...اما الان که خواستم بنویسم انگار خالی شدن لحظه هام برام از همه دلنشین تر بود...لحظه هایی که با چشم دوختن به سبزی برگهای درخت،حرکت رو موجهای دریاچه و چشم دوختن به آبی تموم نشدنیش، با یادآوری یه لبخند آرامش بخش، و با سکون و آرامش پر میشه! یه روز نوشته بود که" دلم میخواست که عشق مان اسطوره شود" و شد...خالی خالی و سبک سبک گذاشتم این بینوای روح کمی هوا بخوره...کمی پرواز کنه...کمی زندگی رو مزه مزه کنه...این مزه مزه کردن با غم همراه نیست ...با شادی هم همراه نیست...با یه حس معلق و سبک بودن...و با طعم های دلنشین مختلف رنگین شده
5 Comments:
میفهممت. نسیمم! حست برام مقدسه و خودت و خودش مقدس تر! امان از این لبخندهای فراموش نشدنی! کاش لحظه لبخند، دنیا از حرکت می ایستاد!
واي چه خوب ، چه عالي، چه كيفي ميده بعد از يه عالمه زحمت و استرس، من كه نه تلاش حسابي كردم ، نه تكليف بعدش معلوم،ولي براي تو خوشحالم، خيلي حس خوبي .......
ye labkhande hayo hazer va ye aghooshe baz kenare dasteteh ke midoonam havaset behesh hast,faghat bepa az dast nareh......
به کوروش: اگه اون لبخند گرم و آغوش باز نبود که روزی هزار بار مرده بودم...خیالت راحت این یکی رو اگه خودش هم بخواد نمیذارم از دست بره...:)ن
آقا اين نوشته ته نسيمك بود!!!!!
Post a Comment
<< Home