Wednesday, December 06, 2006

و من یه آدم بزرگ شدم

وقتی یه کوچولو از دستت دلگیر بشه، حتما حتما حرفهای آدم بزرگونه زدی! حتی اگه اون کوچولو رو نشناسی باید بفهمی که یه جای کارت به طرز زشتی بزرگونه شده که مورد اعتراض این کوچولو قرار گرفته...وقتی کامنتهای پست قبلی رو خوندم یهو جا خوردم! با خودم فکر کردم که آخه چرا ممکنه این حرفها به نظر یه کوچولو مشمئزکننده بیاد؟؟؟ حالم خیلی بد شد! دوباره پست رو خوندم و فهمیدم...فقط آدم بزرگا هستن که اینجوری یه چیز رو به سادگی به همه تعمیم میدن! فقط آدم بزرگا بلدن خط بکشن و جدا کنن! و من یه آدم بزرگ شدم! با تعمیم یه حرکت زشت به همه آقایون و مبری کردن همه خانوما با استدلال زن بودن!! از همین جا از کوچولو عزیز و همه بچه ها عذر میخوام! قول میدم از این به بعد بیشتر دقت کنم...از آقایون هم بابت این تعمیم غیر منصفانه معذرت میخواب شدیدلی!!؟
..........................................................
سه تا پرزنتیشنم به لطف خدا به خوبی برگزار شد و کلی خوشحالم که از یه مرحله جون سالم بدر بردم. حالا تا دو هفته آینده باید سه تا مقاله مربوط به همین پرزنتیشن ها رو بنویسم...و یه عالمه کار خورد و ریز دیگه! ولی در مجموع کلی از نظر درسی سر حال هستم! خیلی از موضوعهایی که دارم روشون کار می کنم راضیم! یکی از مقاله هام که مال کلاس ادوکیسی و مشارکت شهروندی بود یه جورایی مسیر پایان نامه ام رو مشخص کرد و با اون مسیر خیلی چیزهای درسی دیگه هم برام مشخص میشه. ازجمله اینکه وضعیت واحدهای درسی باقیمونده ام معلوم میشه! مقاله مربوط به طراحی یه پروژه برای حق ورود دختران ایرانی به استادیومهای ورزشی هست! خیلی عجیب به اینجا رسیدم! از مسئولیت اجتماعی به اکتیویستی و نقش اون در شناخت مسئولیت های اجتماعی و نقش شهروندی رسیدم.. و از اونجا هم رفتم سراغ یه فعالیت اکتیویستی که مورد علاقه دخترهای نوجوان و جوان باشه و بتونه دخترهامون رو در سن زیر 18 سال هم به صحنه حقوق خودشون بکشونه... حالا در تدارک یه کارهایی برای اجرای این پروژه و درگیر کردن بچه ها درش هستم...تا ببینیم چی پیش میاد و خدا چی می خواد...ولی کلی برای این پروژه جدید هیجان دارم و به خوبی ازش می تونم به عنوان یه کار اساسی برای پایان نامه استفاده کنم! برای همین هم با جدیت تمام دنبال برداشتن واحد در دپارتمان مطالعات زنان هستم و می خوام گواهینامه تحصیلات تکمیلی مطالعات زنان رو هم در حین انجام برنامه دکترام بگیرم! حالا امیدوارم بتونم که تو زمان محدودم تا سال آینده همه این کارها رو انجام بدم!؟
..........................................................
بودن مامان و بابا عالیه!!! دوباره یاد دوران بچگی میندازه منو...وقتی میای خونه ...خونه گرمه...عطر خوب غذا و چای تازه دم تو اتاق پیچیده...و دو تا دل مهربون منتظر و نگران کارهات هستن...با تمام وجود ساپورتت می کنن و نمیذارن کوچکترین چیزی بهت سخت بگذره...عشقشون خالص ترین نوع عشقهاست
..........................................................
دیدی گاهی وقتها الکی الکی دلت تنگ میشه...دلتنگ یه ...بگذریم...شاید هم لوس میشی الکی...ولی خیلی دور شدم...ایکاش دوباره نزدیک بشم...خیلی دورم

6 Comments:

At 3:18 PM, Anonymous Anonymous said...

بی مقدمه و تنها به لطف خواجه شیراز برای قوی سیاه...؛ وای...؛ عجیبه...؛ بازم همون حرف قبلی...؛ زدست کوته خود زیر بارم، که از بالا بلندان شرمسارم...مگرزنجیرموئی گیردم دست، وگرنه سر به شیدائی برآرم...؛ قوی سیاه دقیق و نکته بین..؛ بقیشو زحمت بکش یه نیگاه کن...؛ من با آخرین پاراگرافی که نوشتی بدجوری عجینم..؛ با همه کوچولوئیم ، یه موقع هائی، دلتنگی سراغمو می گیره...؛ اما نه الکی الکی؛ اون دور دورای دلم دلیل این دلتنگی هام سو سو می زنه...؛

 
At 11:34 PM, Anonymous Anonymous said...

ببخشید که بی‌ربطه. توی وبلاگ‌های این کنار به اشتباه وبلاگ اسپارترا رو با نام اسپارتا وارد کردی. خیلی تعجب کردم که یه ایرانی اسم وبلاگش رو اسپارتا گذاشته باشه. داستان تخیلی و اغراق شده سیصد یونانی رو که یک میلیون ایرانی رو شکست دادن احتمالا می‌دونی. فکر کنم چند وقت دیگه هم فیلمش بیاد توی سینماها. به نام «سیصد» .از اون جهت گفتم.

 
At 3:34 PM, Anonymous Anonymous said...

ببین نسیم جون، وقتی میای دو سطر مینویسی ، دست از سرت بر میدارن، حالا خودشون کار دارن! هر چند همیشه که کامنت نمیگذارن! خوب پرزنتیشن ها که خوب بود، امیدوارم مقالات رو هم به خوبی تحویل بدی و بعد هم که ظاهرا کلی کار برای خودت تراشیدی موفق باشی نسیم گل من که از تحرک فقط تنفسش رو انجام میدم همونم زیادم هست

 
At 5:21 PM, Anonymous Anonymous said...

سلام
با نظر سمانه خانم موافق نيستم مي دوني چون مدتي اين مثنوي تاخير شد به طبع دوستان گمان مي كنند شايد هنوز آپ نكردي عزيزم , منتها سمانه خانوم دقت كافي داشتند و صد البته مطمئنم كه از سر علاقه گفته اند و ...
در مورد مقالات و كارهاي ديگه موافق هستم با سمانه خانم و اما نگاهي به والدين داشتين قطعن شما با نگاه تيز بين و ظريفي كه داشته ايد متن را بسيار عالي نوشته ايد فقط اميدوارم كاري كرده باشيد كه بابا و مامان توي شهر و پيش تو بهشون خوش گذشته باشه كه مطمئنم همينطوره ...

 
At 3:39 AM, Anonymous Anonymous said...

خوش بگذره............همین

 
At 4:10 AM, Anonymous Anonymous said...

سلام عزيزم
چـــــرا به وبلاگ من ديگه ســـر
نمي زنيد مگه چيكار كردم عزيزم من شما رو بهترين دوستم مي دونم باور كن هر روز سر مي زنم ببينم آپ كردي يا نه ...
من هميشه منتظرتم عزيزم
با احترام فراوان
مقداد توانانيا

 

Post a Comment

<< Home