Saturday, September 16, 2006

آبشار

داشتم رو صفحه متحرک دستگاه تردمیل تو ورزشگاه راه میرفتم...صفحه حرکت میکرد و من ثابت بودم...از پنجره تمام قد و با منظره بی نظیر ورزشگاه به تصاویر متحرک زندگیم خیره مونده بودم...عجب داستانی بود...ساعتها می تونستم با نگاه خیره به این تصویرهای متحرک پابزنم درحالیکه از جام تکون نمی خورم....یادم اومد که چقدر باید سپاسگزار باشم...که چقدر خدا همیشه بهم لطف داشته و دوستم داشته!...که رودخونه زندگیم از چه منظره ها و بسترهای خیره کننده ای گذشته! وای که چقدر زیبا بودن بعضی از صحنه ها! و البته که این رودخونه برای خیره موندن در هیچکدومشون فرصت چندونی بهم نداد...و وقتی در اوج زیبایی یکی از دلفریب ترین های این مسیر داشتم خیره میشدم...چطور با یه آبشار بلند و بالا و مطلق...مطلق ترین پرتاب در دامن زندگی...از اون منظره بی نظیر جدام کرد ...وقتی میریختم پائین ...دلم از دهن اومده بود بیرون و تو چشمام جاری شده بود....تا مدتها دیگه چیزی رو نمی تونستم ببینم از شدت پرتاب...آخه کم نبود یه آبشار بلند بلند با عظمت مرگ!!؟ خب ...عین آبی که پائین آبشار یه مدت تو خودش میچرخه تا دوباره جاری بشه...چرخیدم و چرخیدم...ولی انگار که یه دست مهربون باز اومد و با یه حرکت ملایم روونه ام کرد...باز راه افتادم...و باز با صحنه های بی نظیر مسخ شدم...حالا نه اینکه اون صحنه بالای آبشار و آخرین نگاههام بهش لحظه ای رفته باشه...اما خب جز شکر چی دارم بگم که با پائین اومدن از آبشار هم جز گذر از منظره های زیبا و بستری آرامش بخش نچشیدم! این خیلی زیباست که توی این مسیر پر پیچ و خم که میتونه تا بینهایت از صحنه های زشت و بی ارزش...کثیف و دردآور پر بشه...مسیر من جز از زیبائیها و خوبیها نگذشت...تجربه ای جز عشق و بازهم عشق نداشتم...هرگز راکد نموندم...هرگز نگندیدم با بی حرکتی...و این جز شکر رو بر زبونم جاری نمی کنه...هرچند دلتنگی آخرین نگاه قبل از آبشار رو تا ابد با خود به دریا خواهم برد...

3 Comments:

At 4:59 PM, Anonymous Anonymous said...

آبی که بر آسود زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود که پیوشته روان است...

 
At 1:17 AM, Anonymous Anonymous said...

حکم سرنوشت......and life is just going on.......

 
At 3:09 PM, Anonymous Anonymous said...

kam nabood ye abshare bolande boland ba azamate eshgh

 

Post a Comment

<< Home