Monday, March 06, 2006

تیزتر از سوزنهای گوجه فرنگی پارچه ای

تازه فهمیدم که چقدر خودخواهانه است اگر دردهایم به اندازه دلتنگیهام کوچک شوند...امشب دیوانه شدم...دیوانه...برای اولین بار بود که بعد از 28 سال دختر ایرانی بودن اینگونه عریان با واقعیت زن بودن در جامعه مردسالارمان مواجه شدم...چقدر خواب بودم من...و چقدر بی خبر...نوشته فرناز در وبلاگش تکان دهنده بود!! واقعا تکان دهنده...خلع سلاح شدم... قلم گیرا و نافذ فرناز که در یک صفحه شرح مختصری بر فیلم مهوش شیخ الاسلامی نگاشته بود با سیلی محکمی بیدارم کرد...(درباره نوشته هیچ توضیحی نمی توانم بدهم ...فقط باید خودتان بخوانیدش)ا
حسی که خواندن این نوشته به من داد از "سوزنهای گوجه فرنگی پارچه ای سبد خیاطی حصیری" فرناز هم تیزتر گلویم را خراشید...شاید چون تابحال جز با آب گوارا از گلویم پذیرایی نکرده بودم...چقدر بی خبر بودم من...امشب فهمیدم که ندانستن دردهای دیگران و بی خبری بزرگترین درد است...و مدام از خود می پرسم منی که ادعای آموزش مسئولیت اجتماعیم گوش آسمان را پاره کرده...منی که اهل بی تفاوت نشستن نبودم و می خواستم مسئول باشم و کاری بکنم...چرا من باید بعد از اینهمه سال برای اولین بار چنین داستانهایی را بخوانم؟ چقدر سخت است شنیدن خالی بودن ادعای خود! من در این چندسال ادعا، چه کردم؟ یاد ضرب المثل معروف اوایل انقلاب افتادم: آنان که در میان شعارهای تند دفاع از حقوق پرولتاریا (طبقه کارگر) آروغ بورژوازی (طبقه سرمایه دار) می زنند!؟ از نادانی و ناتوانی خود حال تهوع دارم...تهوعی که از فرو دادن گوجه فرنگی پارچه ای سبد خیاطی هم دردناک ترست
شاید دیدن کلیپی که علی بعد ازخواندن نوشته فرناز پیشنهادش کرد بهترین پاسخ سئوالم بود...آنان که در وسط اتاق شیشه ای گرم نشسته و لذت می برند چه خبر از سرمای استخوان سوز بیرون دارند...و این اتاق شیشه ای گرم که از ابتدا تا امروز درونش نشسته ام چه ناعادلانه من را از دردهای جامعه ام جدا کرد...و چه راحت طلب بودم من که حتی لحظه ای بیرون در اتاق نماندم تا حس بیرون ماندن را تجربه کنم...نمی دانم ... دیگر مطمئن نیستم که آیا اصلا ابعاد و وسعت " مسئولیت اجتماعی" را که آموزشش راچنان فریاد می کنم می دانم!!؟
با تشکر فراوان از لیلای عزیز(رها) که نوشته فرناز را در اختیارم گذاشت

4 Comments:

At 1:35 AM, Anonymous Anonymous said...

نسیم عزیز کاملا احساس کردم اذیت شدی ولی اینو بدون این بخشی از تمام دردهای زنها در کشورمون. دردهای دیده نشدنی و پنهانی هم هست که شاید درد جسمی نداشته باشه ولی عمیقا هویت و روح زن و لت و پار می کنه. یه چیزایی دیدم و شنیدم که با خودم می گم کاش مردها فقط این زن کتک می زدند. یه بحران هویت عجیب و غریبی زنها تو ایران پیدا کردند و نمی دونم سرانجامش چیست! کاش همه چیز رو به راه بشه...

 
At 3:41 PM, Anonymous Anonymous said...

نسیم عزیزم دوست نداشتم ناراحتت کنم. ولی شاید حالا بهتر بدانی که چه می کشیم هر روز و هر روز چه می شنویم. بعضی اوقات مستأصل می شوی. نمی دانی چه کنی فقط خبرها را می شنوی و وجودت پر می شود از نفرت . می خواهی فریاد بزنی و لی بر سر کی؟بعضی وقتها فقط می خواهی های های گریه کنی. ولی با اینهمه بد بختی ما هنوز امیدواریم. یعنی همین برایمان مانده است.

 
At 2:49 AM, Anonymous Anonymous said...

قوي سياه عزيز،متاسفانه بو دا كه وار......خيلي ناراحت كنندست!...اميدوارم روزي بهتر بشه..ببين من الان فهميدم كه توي ريكامندايشن لتر حتما نبايد استاد امضا كنه بنا براين يكيشو ميدم رييسم امضا كنه كه توپ تر باشه .دنبالشم خبرشو بهت ميدم

 
At 10:07 AM, Blogger قوی سیاه said...

به باروت: خیلی هم عالیه که رئیست امضا کنه! فقط محتوای نامه رو هم چک کن که از اوضاع کارت هم گفته باشه و یه وقت راجع به کلاس نگفته باشه! دپارتمات علی هم گفتن که اینترنشنال آفیس هست که برای امتحان جی زهرماری باید تصمیم بگیره! بنابراین همه چیز به جف عزیز!!! بستگی داره که هفته دیگه بر میگرده! زوتی بقیه مدارک رو بده بیاد تا درستش کنیم:)!؟

 

Post a Comment

<< Home