Monday, June 19, 2006

یک اعتراف کاملا صادقانه

وقتی مورد یه انتقاد جدی قرار می گیرم اول از همه عصبانی میشم!! بعد یهو احساساتی می شم و می خوام با یه قلم تیز و خوشرنگ که با تراش احساس و حرفهای نفس بر حسابی تیزش کردم یه جواب آتشفشانی بنویسم...بعد که یه ذره میگذره، اگه تونسته باشم کمی عاقلانه اون احساس رو کنترل کنم یا عزیزی که همیشه مراقبم هست کمک کنه که اون احساس رو تماماً تو جوهر خودکار نریزم-گاهی اونقدر این جوهر رو غلیظ میکنه که گند میزنه به نوشته!!! - تازه اونوقت میافتم به فکر کردن...بعد یهو میافتم رو دنده تواضع زیادی که اون انتقاد رو دربست قبول می کنم!!!!!؟ یعنی اصلا یادم میره که خودم هم برای خودم منطقی داشتم که یه چیزی گفتم! ...خلاصه یه چند روز دیگه هم باید بگذره که بالاخره به این نتیجه برسم که ای بابا یه انتقاد یه فرصت برای صیقل زدن به عقیده اس!!! نقطه های تیزش رو میگیره و نکته های خوش تراشش رو شفاف و درخشان میکنه!!! مطلب قبلیم در این وبلاگستان به موقع مورد اعتراض قرار گرفت! درست وقتی که خودم هم حس کردم که دیدم داره تک بعدی میشه!!! همه این مراحلی رو که بالا گفتم گذروندم و خدا رو شکر جوهر غلیظ احساسم این صفحه رو غیر قابل خوندن نکرد!!! حالا در مرحله فکر کردنم. به محض اینکه به نتیجه ای برسم در موردش می نویسم...ولی صادق بودن با خود و داوری خود سخت ترین کارهاست!!!( به قول یکی از آدم بزرگهای شازده کوچولو ) یه کار دیگه هم که خیلی سخته کنار زدن تعصب و موضع گیری هست! دارم روش کار می کنم...تا ببینیم به کجا می رسه!؟
****
و یک چیز کاملا بی ربط اینکه امروز ساعت 5 عصر که ساعت تعطیلی اداره ها و شلوغی مسیر متروها از سمت واشنگتن به حومه اطراف بود، من در مسیری قرار گرفتم که باید سوار مترو جهت مخالف میشدم یعنی از حومه شهر به سمت مرکز شهر با مترو میرفتم. به همین دلیل مترو تقریباً مال خودم تنها بود! یعنی تو واگنی که من سوار شدم فقط خودم بودم و خودم!!! بعد از مدتها در یه تنهایی متحرک که حتی پنجره ای هم به جایی نداشت و حتی یک صفحه کاغذ برای خوندن یا کسی برای نگاه کردن و چیزی برای ارزیابی کردن نداشتم به مدت 35 دقیقه تنهای تنها شدم تو دل زمین!!!!!!!!!!!!خیلی تجربه قشنگی بود! هیچ فکر نمی کردم یه سفر مترو بتونه اینطور آدم رو به درونش نزدیک کنه!!؟

9 Comments:

At 1:32 AM, Anonymous Anonymous said...

حاضر بودم یه دست و یه پامو بدم تو اون مترو 35 دقیقه با تو تنها باشم. با هم حرف بزنیم. آخه دستان تو با من آشناست...

 
At 7:36 AM, Anonymous Anonymous said...

نسیم جون به نظر من نحوه انتقاد کردن خیلی مهمه اگه آدم ها یاد بگیرن که انتقاداشون خیلی دوستانه و با ملایمت و محترمانه بیان شه اون موقع تو فرصت داری که تو یه لحظه کوتاه به مرحله فکر کردن برسی و مراحل مخرب قبلی رو سریع پشت سر بذاری. چون احساس تخریب شدن یا مورد توهین قرار گرفتن نمی کنی که عصبیت کنه.من که اصولا اینطوریم.

 
At 8:15 AM, Anonymous Anonymous said...

آخ كه من مي ميرم براي اين موضوع هاي بي ربط كه همه ربط خدا و ما و زندگي تو همين چيزاي بي ربطه كه هيشكي بهش توجه اي نمي كنه و هر وقت هم كه مي بينه ميگه : به من چه ربطي داره . خب البت راست هم ميگه .
اما در مورد مترو بايد بگم كه اينجا مترو ادم رو به تنهايي خودش نمي بره بلكه به درون مردم مي بره ، مردمي كه همه عمرمند و همه سخت خسته اند . ولي يه چيزي تو مترو اين ور هست و اون هم اينكه همه توش جا مي شند آخه مترو ما دلش مثل گل سرخ من بزرگه و هر كسي رو كه جا مونده باشه سوار مي كنه آخه مترو ما ايراني و همه ايراني دلشون بزرگه بزرگه ، عين گل سرخ من
علك

 
At 10:51 AM, Anonymous Anonymous said...

نسیم عزیز
فقط اومدم یه سلام کنم و حال و احوال. سلامت و موفق باشید همگی تون :)

 
At 1:34 AM, Blogger naziali said...

سلام...آخ من اگه جاي محبوب مغفور بودم يه ماچ گنده به لپت مي زدم. كه انقده خوب خودت رو صيقل مي دي.در ضمن علك هم تعارف مي كنه چون فقط لپهاي گلش گنده شده!:))))))نازي

 
At 3:09 AM, Anonymous Anonymous said...

بدليل غلظت احساسات زنانه و جگرسوز و جانگدز بودن مطالب و كامنت هاي دوستان،اينجانب هيچ حرفي براي گفتن ندارم.....قوي سياه عزيز خيلي مخلصيم

 
At 2:23 PM, Blogger قوی سیاه said...

به نسیمک گلم: منم حاضر بودم که یه دست و یه پام رو بدم و دوباره نیم ساعت تو اتاق تو الهام رو تختتون ولو بشم و درحالیکه دارم ازون چای های خوشمزه می خورم باهم بخندیم و گریه و کنیم و...دیگه نگم تا این اشکهای وقت نشناس نیومدن...

 
At 7:10 AM, Anonymous Anonymous said...

منم بازي

 
At 5:24 PM, Anonymous Anonymous said...

سلام نسیم خانم مهرزادم
فکر کنم خوبه آدم وقتی تو اون شهر شلوغ و تو اون همه جار و جنجال 35 دقیقه تو بقول تو دل زمین مسافرت می کنه حس ژول ورنی بهش دست نمی ده و اینقدر مشکلات بهش فشار نمی آره که می تونه اون رو 35 دقیقه بدون فکر باقی بذاره توی این جامعه ما اگه 35 ثانیه وقت گیر بیاری اینفدر افکار گره دهنده به مغزت هجوم می آرن که از ادامه فقط فکر کردن منصرف می شی

 

Post a Comment

<< Home