بالاخره
اونقدر تاخیر داشتم که نمی دونم از کجا باید شروع کنم! یه معذرت خواهی گنده به همه کسایی که این مدت با کلیک کردن رو تیتر تکراری وبلاگم اعصابشون خراب شده بدهکارم...بعلاوه یه عالمه تشکر برای پیغامهای پر از لطف و تبریک تولدتون:) فردا 3 تا پرزنتیشن باهم دارم برای هر سه کلاسی که این ترم برداشتم!!!؟هر سه کلاس روز ارائه مطالب رو گذاشتن 30 نوامبر! یعنی آخر بدشانسی! آخه آدم مامان و باباش پیشش باشن و شبانه روزش رو تو کتابخونه بگذرونه:(((؟ خلاصه که مثل همیشه رفتم زیر یه خروار کتاب و حسابی گم شدم تو جواب این سئوال که بابا آخه زندگی پس چی؟ شایدهم همین خود زندگیه!! ولی نه اگه این خود زندگی باشه خیلی یه بعدیه...با مزاج من سازگار نیست...دیگه دارم با هن و هن میکشونمش این دانشگاه رو...2 ترم دیگه برم جلو لااقل از شر کلاسا خلاص میشم...چقدر غر زدم!؟
بگذریم...آخرین تفکرات من به شدت با مسائل زنان و مطالعات زنان درگیره! کلاسهای این ترم هم البته خیلی موثر بوده...در همین راستا خیلی از گپ زدنهای پای چایی تو خونه هم --که من مرده بودم برای یه بار دیگه تجربه کردنشون با خانواده ام--به همین حرفها میگذره! چند شب پیش که نشسته بودیم پای گپ چایی شیرین(!) آنوشا ، یه دوست مهربون و خوش فکر و همخونه ایه باحال، یه چیز بامزه ای گفت که خیلی درست بود! صحبت بود سر اینکه چه حرکت زشتی هست که تو ایران سرشون رو از پنجره ماشین بیرون میارن و تف میندازن تو خیابون! بعد گفتیم که این کار مختص آقایون محترم هست! یعنی من تا به حال خانومی رو ندیدم که این کار رو تو خیابون انجامبده! آنوشا گفت آره خب معلومه آخه این بازی بچگی پسرهاس! هرکی تفش دورتر پرت بشه برنده میشه دیگه! خب با همچین پیشینه ای تف انداختن از پنجره ماشین نه تنها بد نیست که نشون دهنده کاردرستی آقایونمون هم هست! اما ما دخترها از بچگی چی یاد گرفتیم؟ بازی لی لی !!! مراقب باشیم که پامون یا سنگمون روی خط نره وگرنه میسوزیم!!؟
این مطالعات زنان بدجوری کرمش افتاده به جونم!!؟ بیشترش هم تقصیر این لیلاست!!!:)))ا