بعضی چیزها انگار اصلا قلم آدم رو خشک می کنه...انگار اصلا دلت نمیاد راجع بهش بنویسی چون جوهرت برای اونهمه غم، اونهمه خستگی و اونهمه تلخی داستانی که میخوای بگی نمی کشه... ا
***
روزنامه مترو امروز پر بود از دستها و پاهای قطع شده...پر بود از نابرابری عددها...نابرابری ارزش جانها...پر بود از ظلم...330 نفر لبنانی و 31 نفر اسرائیلی کشته شدند...کشته شده های لبنانی اکثریت از شهروندان بودند...کشته شدگان اسرائیلی بیشتر از سربازان جنگجوی آن دیارند..خدا رو هزار بار شکر که کمترکودک اسرائیلی بی گناه کشته می شوند....و چه حیف که دستان کوچک این کودکان بر روی موشکهایی که آماده پرتاب برای جنگ هستن نقاشی و یادگاری می نویسند...اما مثل همیشه صفحه بعدی از این نابرابریها در روزنامه متر شهر واشنگتن دی.سی دهن کجی حراج مالها و لباسهای مارکدار است!!! تبلیغ کرده بودند بی خیالی و بی تفاوتی تجارت را در برابر شکافته شدن شکم ان پسر بچه...در یک کادر رنگین و خالخالی با حروف درشت نوشته اند "امسال تابستان با نقش توپ توپهای پارچه ای لباسهایتان آنچه اهمیت دارد را به نمایش بگذارید!!!" و البته قطعا آنچه اهمیت دارد توپ و تانکهایی که بر سر دخترک خوابیده در تخت سفید می بارند نیست...آنچه اهمیت دارد مد امسال و خال خالهای لباس من و توست که در مترو خنک نشسته ایم و در آرامش اینسوی اقیانوسها برای تعطیلات آخر هفته خود برنامه ریزی می کنیم...ا
چقدر این قلم کمرنگ می نویسه...چقدر کند و بی بخاره این قلم...وااااااااااااای دیگه تحمل دیدن صحنه جنگ از طاقتم خارجه...و متحیرم که چطور هنوز تا همیشه از ایجاد این صحنه ها تهوع نمی گیرن