مدتیه که یه چیزی گوشه ذهنم هست و دائم دارم باهاش کلنجار میرم. حس می کنم یه چیزی تو شخصیت من تو 2-3 سال گذشته به شدت تغییر کرده که برام چندان خوشایند نیست! حالا توضیح اینکه این چیز ناخوشایند چیه یه کمی کار سختیه ولی سعیم رو می کنم که بیانش کنم
مدتیه که متوجه شدم که برام خیلی مهم شده که دیگران من رو چطور می بینن یا چطور ارزیابی می کنن! این به خودی خود و در حد تعادل خصلت بدی نیست که آدم حواسش باشه به برداشت دیگران از خودش باشه...اما اگه به حال وسواس یا حساسیت زیادی بیافته میتونه خیلی مخرب باشه! مخصوصا برای کسایی که اصولا جمهوری خود مختارن و رفتارشون خیلی به اینکه فلانی چی فکر می کنه یا بهمانی چی میگه ندارن! من از سنی که خودم رو شناختم یاد گرفتم که به جای فقط نگاه کردن به آیینه دیگران برای پیدا کردن تصویر خودم، درون خودم دنبال اونی که هستم بگردم. بنای ارزیابی خودم رو درون خودم بذارم نه تصویری که دیگران از من بهم منعکس می کنن. خب انعکاس بیرونی این خصلت این بود که تصویری هم که از اطرافیان میگرفتم معمولا برام آشنا بود! چون خیلی نزدیک بود به درونم و تنها برداشت آدمها از درون من بود--اوه اوه چقدر فلسفی شد! ولی نمی دونم چطوری غیر فلسفی اش کنم! ؟
اما از 2-3 سال پیش و با ورودم به جامعه جدید با هنجارها،زبان و فرهنگی کاملا متفاوت ، این اتکا به نفس خیلی کمرنگ شد ...یعنی ناخودآگاه و برای تطبیق و پذیرفته شدن درشرایط تازه شروع کردم به دنبال کردن نظرات دیگران. یعنی چی؟ یعنی اینکه هر رفتارم رو سعی میکردم از نگاه دیگران مورد ارزیابی قرار بدم و ببینم که عکس العمل دیگران نسبت به رفتارم یا جمله ای که گفتم چی هست!؟ این اتفاق شدت و حدتش با عمق ورود من به این جامعه بیشتر و بیشتر می شد! چرا که هرچی مراودات و معاشرتهام با آدمها بیشتر می شد بیشتر ارتباطاتم عمق پیدا می کرد و دیگه از حد یه سلام و احوال پرسی ساده یا حرفهای روزمره ای مثل "هوا چطوره؟" یا " روزت چطور بوده؟" یا "تعطیلات آخر هفته چطور گذشت؟" میگذره...و به مرحله ای برسه که بخوای مثلا راجع به طرز فکرت نسبت به یه موضوع نظر بدی یا وارد یه بحث حساس فرهنگی یا اعتقادی با یه گروه بشی--چیزی که من بهش خیلی مانوسم و تمام زمینه کار و درسم یه جورایی بهش وصل میشه-- وقتی کار به این حد برسه...اوخ اوخ!!! به قول معروف "اینجاست که دیگه حاجی حال نداره!!!؟" :))) اینجاست که باید بلد باشی از لحنهای مختلف برای بیان خودت استفاده کنی و بدونی که تفاوت بفرما، بشین، و بتمرگ!! تو جزء جزء مراودات به زبون جدید چی هست...یعنی همونطور که تو زبون مادریت بلدی چطور با لحن شوخی، جدی، یا تند حرفت رو طوری بیان کنی که اون تاثیری که میخوای رو بذاره، تو این زبون جدید هم باید بدونی چه تمی رو استفاده کنی یا از نظر فرهنگی چه لحنی باید داشته باشی که منظورت رو بخوبی برسونه بدون اینکه به کسی بر بخوره! این همون ظرافتهای ارتباط فردی هست که من وقتی ایران بودم و با همزبونهای خودم ارتباط برقرار میکردم بهش به خوبی مسلط بودم و هیچوقت انرژیم رو مجبور نبودم صرف تصحیحش بکنم! و حالا اینجا چطوریه؟ اینجا دائم دنبال این میگردم که ببینم دیگران چی فکر می کنن!؟
این حرف رو که زدم فلانی چه عکس العملی نشون داد؟ اصلا منظورم رو فهمید؟ چهره اش کمی ناراحت به نظرم میاد؟!یا شایدم تو فکر رفت؟! حالا چطور بفهمم؟ خب بذار بپرسم ببینم نظرش چیه؟
و این قضیه ادامه داره الی ماشاءالله...طوریکه کم کمک دیگه یادم میره که اصلا هدف من از گفتن این حرف چی بوده و همه اش تو کار این هستم که "چطوری بگم که منظورم روبفهمه و بهش بر نخوره" و غیره.
این تغییر جهت دوربین از درون خودم به تصویر دیگران از خودم برای من یه تاثیر بسیار بد داشته: اعتماد به نفسم رو کم کم در بیان خودم از دست دادم! یعنی هیچ چیزی رو نمی تونم با خیال راحت و بدون دغدغه بیان کنم...یه راه حل اینه که بی خیال برداشت دیگران بشم و بگم من حرفم رو می زنم به من چه که طرف چی فکر می کنه!؟ ولی آخه مگه میشه؟ ما ارتباط برقرار می کنیم برای اینکه مفهومی رو به دیگران منتقل کنیم و اگه این مفهوم اشتباه منتقل بشه یا بدون توجه به ریزه کاریهای فرهنگی ادا بشه و باعث بشه مثلا دریافت طرف صحبت از حرف ما دریافتی نامناسب باشه، که دیگه اصل ماجرا از دست رفته اس. این قضیه ارتباط و لحن بیان شاید تو یه مسافرت کوتاه مدت به یه کشور دیگه یا بودن موقت در یه فرهنگ دیگه چندان مشکل ساز نباشه،اما وقتی قصد اقامت طولانی مدت باشه و بخوایم عضوی از یه جامعه جدید محسوب بشیم واقعا مهمه! خیلی از ایرونیها و یا خارجی های دیگه ای رو که دور و برم می بینم اصلا به این قضیه توجه نمی کنن و یا اهمیت نمی دن! اما این به این معنی نیست که تو ارتباطاتشون موفق هستن! فقط ارزیابیش نمی کنن...فقط وقتی تو مکالمات عمیق نگاه آدمهای بومی رو به این خارجی ها دنبال کنی می فهمی که چه گندی می تونن بزنن به یه مکالمه:))) و البته یه راه حل دیگه برای این قضیه هم "صبر"هست! تا این ریزه کاریها رو کم کم یاد بگیری...ولی خب مثل اینکه من همه سهمم رو برای صبر قبلا یه جا خرج کردم