Tuesday, March 21, 2006

دریل، سال تحویل، و آینه روزهایمان



مشغول چیدن وسائل سفره بودم و می خواستم هرچی زودتر تصمیم بگیرم که امسال سفره چه شکلی باشه! همیشه کلی از قبل پیش خودم وسائل سفره رو بالا و پائین میکردم که چه رنگی استفاده کنم که معنی اون سال رو برام بده..انگار با اون رنگ تمام سال رو تو یه سفره برای خودم خلاصه میکردم تا رد شدن عقربه ساعت از روش رو تو آینه ببینم...یه جمع بندی با رنگها و شکلهایی که انتخاب میکردم از اونچه تو 356 روزگذشته تجربه کرده بودم!اولین بار این حس رو وقتی تو خودم یاد گرفتم که اولین سالگرد رفتن سعید با اصرار و خواست مامان قرار شد تخم مرغهای عید رو تزئین کنم...سال قبلش برای خودمون دو تا حاجی فیروز درست کرده بودم که یکی در حال دف زدن بود و یکی دیگه نی میزد...خیلی دوستشون داشتم و امید رو تو چشمای خندونشون میدیدم! ولی اون سال که برای بهتر شدن حال مامان و بابا از دیدن تصویر ثابت گرفتگی صورت من، و جواب دادن به تشویقهای دلسوزانه خاله هما و بقیه برای برگردوندنم به زندگی،برای سفره خاله هما تصمیم گرفتم تخم مرغ عید درست کنم ...داستان یه رنگی دیگه بود...!؟
حاجی فیروز درست کردم...ولی صورتشون عجیب شد انعکاس یه غم بی انتها!!! خودم باورم نمی شد این دلتنگی صورتشون رو...آخرین باری که خونه خاله هما اینا بودم هنوز اون عروسکهای حاجی فیروز تو دکور خونه بودن...یه زن و یه مرد حاجی فیروز و زن لباس صورتی گل گلی پوشیده بود ... به زور سعی میکردن با چشمهای ابری و گرفته شون دل بقیه رو با دف و دلقک بازیشون شاد کنن ...
***
تحویل سال امسال هم مثل همیشه برام شد عصاره ای از 365 روز گذشته: بدو بدو تا 15 دقیقه مونده به لحظه تحویل سال...با نفس نفس لباسهای سفر یک هفته ایم رو که تا شب قبل از سال نو کشیده بود تو کمدها جا میدادم...و علی مشغول کار کردن روی یه پروژه برای امتحان فرداش...گویی دور افتاده بودیم از چیزی که به زور در زندگی میخواستیم جاش بدیم...و من به ضرب و زور ترمه و استکان و نعلبکی های شاه عباسی با اصرار میخواستم در وسط روزهای مدرن شده (!) دلتنگیهای هفت سینیمون رو قایم کنم...علی به فکر یه راه حل برای کم کردن بار این دوندگیها دور حال راه میرفت و به رسیدن به برنامه ای برای زندگی سال بعد بلند فکر میکرد...و من در تلاش پوشیدن صورتک عادی بودن در لحظه های قبل تحویل سال و گذاشتن سرکه و سمنو در استکانها و آوردن همان عروسک عروس و داماد تخم مرغی سه سال پیش روی سفره...هنوز فرصت نکرده بودن عروس و داماد لباس عوض کنن! و باز نفس نفس زندگی مدرن و بی اعتنا به تار و پود سنتهای ما...و گذاشتن کاسه ماهی گلی وسط سفره هفت سین...و در کنار همه نفس نفسها تماس تلفنی و شنیدن صدای دلتنگیها...و بعد نامه ای در پشت در! «امروز بین ساعت 9 صبح تا 5 عصر آماده باشید! کارگران برای دریل کردن دیوارهای خانه و کشیدن کابل اینترنت به آپارتمانهای بلوک شما خواهند آمد»!! نگاهم به موکتهایی بود که علی برای خونه تکونی جارو زده بود و تو ذهنم تصویر پوتینهایی بود که قرار بود از باغچه رد بشن و با بیان روی این موکتهای شیری رنگ و تمیز! --اما تقصیر اونها هم که نبود! کارشون رو میکردن! و هیچوقت به یاد نداشتن کسی بهشون تذکر کندن پوتین برای دریل کردن داده باشه!!!-- و دوباره دویدن! و دویدن برای چپاندن سنت محبوبمان در دل زندگی مدرن! با مسئول ساختمان تماس گرفتیم که ما امروز فرصت دریل کردن دیوارها را نداریم...امروز عید ماست! پاسخ مسئول ساختمان اینکه«شاید به آپارتمان شما نرسند! گفتیم آماده باشید فقط!» و ما با دلشوره دریل شدن دیوار در وسط یک روز کاری در شهری شلوغ مشغول چیدن سفره هف سین مان...و آماده شدن برای رسیدن به نقطه آغاز...درست مثل یک مسابقه!؟
تنها 15 دقیقه مانده به تحویل سال...وقتی مطمئن شدیم که هیچ دریلی تحویل سالمان را سوراخ نخواهد کرد...و همه چیز بر سرجایی که می خواستیم قرار گرفته...و سرم روی سینه آرامش بخش علی به انتظار شمردن دور هزار و سیصد و هشتاد و پنجم به گرد خورشید میرفت...یک آن یادم افتاد که یک چیز را نباید با خود به سال جدید ببرم...اضطراب! حتی اگر در این فضای مدرن و نفس بر از دوندگیها در حال ورود به سال جدید هستیم...و آن 15 دقیقه آرامش به سالها ارامش می برد...و به قرنها تفکر و تمرکز...و ما درس مهم سال جدیدمان را یادگرفتن قانون «تعادل» و «توکل» انتخاب کردیم! سال نو مبارک

7 Comments:

At 2:59 AM, Anonymous Anonymous said...

\\

 
At 3:01 AM, Anonymous Anonymous said...

همه ما احتیاج داریم به اینکه اضطراب را تو همون سال گذشته جا بذاریم. سال جدید رو سعی کنیم از لحظاتمون بیشتر لذت ببریم.سالی پر از آرامش برات آرزو می کنم.

 
At 3:33 AM, Anonymous Anonymous said...

درس بزرگ و مناسبی را انتخاب کردی. میدونی من چی را انتخاب کردم: کمی صبوری! چون مقام صبر خیلی بالاتر از حد منه. من هم به خودم قول دادم اینقدر هول نزنم .کمی آرامتر باشم و برای رسیدن به چیزی ناآرامی نکنم خودت خوب می دانی من چقدر بی قرارم...اما از امسال می خوام این جمله فروغ که شاید هم ناقص یادم باشه رو ذکر کنم :صبور باش و سر بزیر و سخت

 
At 12:02 PM, Anonymous Anonymous said...

Nasimam, aroosakat emsal ham sare soframoonan. hoch vaght be ghame soorateshoon deghat nakarde booda. vali raftam didam. rast migi. ajibe ke beshe ba 2ta poolak hamchin cheshmaye ghamgini dorost kard. amma motmaennam in bar ke biay, 2ta aroosake dige jaygozine ina mishe ke didane shadie negaheshoon ehtiaji be deghat kardan nadare.

 
At 6:49 PM, Blogger قوی سیاه said...

به ارمغان و خاله همای گلم: قول میدم که اینبار اومدم یه عروسک جدید با چشمهایی پر از زندگی براتون درست کنم...دو تا عروسک با چشمهای پولکی که بخونه تا شقایق هست زندگی باید کرد...مطمئن باشید:)خاله هما نمی دونین چقدر کارت تبریک قشنگتون خوشحالم کرد...مرسی

 
At 7:06 PM, Blogger قوی سیاه said...

به زینب: من خودم نرفتم ولی شنیدم که بهترین رستوران ایرانی (اگه دنبال ایرونیش هستین) تو دی سی کباب شمشیری هست و سوپرمارکت خوب تو مریلند یکتا رو داریم. یه قنادی هم هست به اسم یاسمن اصلا ببین بیا برو به این وب سایت بهترین جا هست برای پیدا کردن هرچیزی که بخوای:) http://www.iraniandc.com/

 
At 4:23 PM, Anonymous Anonymous said...

نسیم جونم! مطلبت مثل همیشه قشنگ بود و مو به تنم راست کرد. البته این اتفاق موقع خوندن اثر مطالب تو برام میافته! اما راستش من نتونستم اون نگارانی ها رو تو سال قبل جا بذلرم. یه چیز جالب هم بهت بگم امسال فال حافظ من همون اومد که پارسال اومده بود. در حالیکه هم کتاب حافظش فرق داشت و هم کسی که برام فال رو گرفته بود. پارسال از خوندن اون خطا ذوق مرگ شدم. اما امسال برام هیچ مفهومی نداشت! هیچ!!...

 

Post a Comment

<< Home