Wednesday, April 26, 2006

3 هفته مرخصی

بنده از امروز تا 3 هفته ديگه بايد خودم رو با كتابها حبس كنم!!! چاره ای نيست يا بايد برم تو قرنطينه يا اينكه به آسونی ميرم تو ديوار!!! پس تا 3 هفته ديگه فعلن خدا حافظ

فروشگاه اسرائيلی، فقط برای زنان

!!اين مطلب رو تو بی بی سی پيدا كردم! خيلی برام جالب بود!! گفتم حيفه كه اينجا نذارمش
فروشگاه اسرائيلی، فقط برای زنان

کارولين هالیخبرنگار بی بی سی در امور خاورميانه، يافا


زنان مذهبی یهودی می توانند بدون نگرانی از نگاه مردان خرید کنند
احتمالا انتظار داريد که اين اتفاق در عربستان سعودی و يا در جای ديگری در خاورميانه محافظه کار و مذهبی رخ دهد. اما اين تل آويو (يافا) است که ميزبان اولين فروشگاه مخصوص زنان در خاورميانه است.
در نگاه اول با ساير فروشگاه ها تفاوتی نمی کند. زنان مشغول جستجو در بخش لوازم آرايش، لباس و کالاهای منزل هستند.
اما اگر دوباره نگاه کنيد متوجه تفاوت اين فروشگاه با ساير فروشگاه ها می شويد.
هيچ شوهر و يا دوست پسری که حوصله اش سر رفته و در انتظار باشد به چشم نمی خورد. به اولين تجربه اسرائيل در فروشگاه مخصوص زنان خوش آمديد.
هيچ مردی اجازه ندارد که با پله برقی وارد اين پاساژ در بنی براک، محله ای بسيار مذهبی در تل آويو، شود. هر مرد و يا پسر دهساله و بيشتر که سر از اين فروشگاه سر در بياورد وادار به ترک آن خواهد شد.
وانا بورکا، نگهبان ۲۹ ساله اين فروشگاه که مهاجری از رومانی است و قبلا برای پليس مخفی تايوان کار کرده، می گويد: "من آنها را دنبال می کنم و بيرون می رانم."
کلاه سمبل عفت و فروتنی برای زنان متاهل است و شما در اينجا می توانيد در کمال آرامش و بدون آنکه نگران آن باشيد که مردان شما و موهايتان را بدون حجاب ببينند، کلاه خود را انتخاب کنيد

مريم ماشياک، یک خریدار
او خود بايد مقررات ويژه لباس را رعايت کند: دامن گشاد و بلند که سبک اين محله محافظه کار است.
خريداران علاقه مند به فضای منحصر به فرد اين فروشگاه مدرن هستند که مشخصا برای خانم های مذهبی و سنتی ايجاد شده است.
آدينا اسلاوين که مهاجری از استراليا است می گويد: "من اينجا خيلی بيشتر احساس راحتی می کنم زيرا نبايد نگران اين باشم که کسی نگاهم می کند."
وی می افزايد: "علاوه بر اين فروشگاه های ديگر مملو از لباس هايی هست که برای خانم های مذهبی مثل من مناسب نيست."
يهودا امر، مالک ۳۳ ساله اين فروشگاه است که پيشتر آپارتمان ساز بوده است.
وی با ابراز رضايت از درآمد فروشگاه خود می گويد: "اين همان چيزی است که اهالی اين منطقه می خواهند. آنها می خواهند بتوانند لباس زير و لوازم آرايش خود را تهيه کنند بدون آنکه نگران چشم چرانی مردها باشند."
مريم ماشياک و دختر ۱۶ ساله اش مشغول خريدن کلاه هستند. آنها می گويند که حتما برای خريد بيشتر به اين فروشگاه باز خواهند گشت.
خانم ماشياک می گويد: "من قطعا به دوستانم هم توصيه می کنم از اينجا خريد کنند."
او می افزايد: "کلاه سمبل عفت و فروتنی برای زنان متاهل است و شما در اينجا می توانيد در کمال آرامش و بدون آنکه نگران آن باشيد که مردان شما و موهايتان را بدون حجاب ببينند، کلاه خود را انتخاب کنيد."
بازار پر سود
پنينا گرينبرگ مدير فروشگاه مخصوص زنان می گويد که اين فروشگاه خدمات اجتماعی مهمی ارائه می کند. در اين محله مردان بخش اعظم وقت خود را به دعا خواندن می گذرانند و زنان امکانات چندانی برای تفريح و سرگرمی ندارند.
هیچ مردی نمی تواند از پله برقی بالا برود
وی می گويد: "من رضايت را در صورت های زنان و برق را در چشمانشان می بينم."
او می افزايد: "زنان هر کجا که باشند زن هستند. خريد کردن جزئی از طبيعت آنهاست."
جامعه يک ميليون نفری يهوديان به شدت مذهبی اسرائيل که دارای سنتی چند صد ساله هستند، بازار خوبی برای بازرگانانی است که خدمات و کالاهای قرن بيست و يکم را با عادات مذهبی آنها انطباق می دهند.
در حال حاضر يک نوع تلفن سيار "کوشر" (حلال) وجود دارد که به تاييد مقام های مذهبی اسرائيل رسيده است. اين تلفن امکان برقراری ارتباط با شماره تلفن های ويژه ملاقات با خانم ها را نمی دهد.
و دست اندرکاران اولين فروشگاه مخصوص زنان در اسرائيل معتقدند که اين فروشگاه احتمالا الگويی برای تاسيس فروشگاه های مشابه خواهد شد.

Sunday, April 23, 2006

رادیو کالج پارک دوم شد!!!؟

مجله اینترنتی هفت سنگ چند وقت پیش یه مسابقه گذاشته بود برای انتخاب پادکست های پر طرفدار فارسی زبان. یه خبر خوب هم اینکه پادکست دانشگاه مریلند (رادیو کالج پارک) که با همت جمعی از دانشجوهای کارشناسی ارشد و دکترای دانشگاه مریلند (این آقای گاهی گداری که حتی گاهی گداری هم نمی نویسه در اصل بنیان گذار این رادیو است!) راه اندازی شده، با رتبه دوم در بین پادکستهای فارسی زبان انتخاب شد!!!؟ ما هم تازگیها خودمون رو قاطی بازی کردیم و برای همین خبر خیلی خوشحالم کرد! البته تبریک اصلی رو باید به بر و بچ بنیان گذار و راه انداز رادیو گفت که واقعا تلاش و همتشون قشنگه... رتبه اول رو پادکست بهنودی دیگر به خودش اختصاص داد ولی موفقیت خیلی بزرگ رادیو کالج پارک در این بود که از جاهای مشهوری مثل پادکست حسین درخشان، پادکست بهزاد بلور(روز هفتم) در بی بی سی، و سازمان میراث فرهنگی هم تونست جلو بزنه!!! خلاصه اگه تا الان به برنامه های رادیو کالج پارک گوش ندادین حتما برین سراغش! برنامه ها توسط یه گروه از مغزهایی که اخیرا از ایران فرار کردن!!!:))) تهیه میشه و به همین دلیل خلاقیت زیادی توش هست! ؟ ضمن اینکه بخشهای جالبی مثل کتاب گویا (کتابهای زیادی که بصورت فایل صوتی برای آیپاد یا تهیه سی.دی صوتی در این وب سایت تهیه شده اند)، آلبوم عکس ( مجموعه عکسهایی از نقاط دیدنی دنیا که با توضیح ساده و شیوای دانشجویانی که از این نقاط دیدن کردن همراه). برنامه های رادیویی هم متنوع هست و از توضیح رشته های مختلف دانشگاهی و دانشگاههای مختلف آمریکا (که از زبان دانشجویان ایرانی که در این دانشگاه ها مشغول به تحصیل هستن) توش هست تا سخنرانی دکتر کریمی حکاک در مورد زبان فارسی و برنامه نقد فیلم و الی آخر.ا
خلاصه که این موفقیت رو به همه بر و بچ رادیو کالج پارک تبریک می گم:) ا

فال حافظم

امروز بعد از مدتها یه حالی بهم داد...فال حافظم قشنگ بود...گفتم بهترین فرصت برای اینکه محیط اینجا رو با شکر شعرهای حافظ شیرین کنم:) فقط سه بیت اولش رو می نویسم و سه بیت هم از شاهد
وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به
به شمشیرم زد و با کس نگفتم
که راز دوس از دشمن نهان به
به داغ بندگی مردن بر این در
به جان او که از ملک جهان به
شاهد
ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه
مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه
زلف دردست صبا گوش به فرمان رقیب
این چنین با همه در ساخته ای یعنی چه
شاه خوبانی و منظور گدایان شده ای
قدر این مرتبه نشناخته ای یعنی چه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

Thursday, April 20, 2006

عشق همه جا آسمونش یه رنگه!؟

بالاخره بعد از سه سال بودن در این مملکت تونستم یه دوستی عمیق با یه دختر آمریکایی برقرار کنم:) نه از نوع دوستیهایی که فقط بپرسی چطوری و بعد هم بگی هوا امروز خیلی خوبه بعدش همه یه کامنت بدی که چقدر رنگ لباست بهت میاد!!!! از این مدل ارتباطها تا دل بخواد اینجا ریخته! ولی داشتن یه دوست صمیمی تو این فرهنگ کم کم داشت برام تبدیل به یه چیز غیر ممکن میشد! تا اینکه دختری به اسم کریستین رو پیدا کردم که هم سن خودمه و هم کلاس!؟
دیروز داشتیم باهم راجع به عشق و احساس درونی که به آدم میده و تمام چیزهای دیگه ای که وقتی صحبت از داستان عشق میشه راجع
بهش میتونی حرف بزنی حرف میزدیم...بعد از نیم ساعت حرف زدن یهو هردو به یه نتیجه خیلی جالب رسیدیم! اینکه مفهوم عشق و احساس درونیش یه چیز کاملا جهانیه! فرقی نمی کنه که چه فرهنگ و پیشینه ای یه آدم داره...وقتی تجربه عشق مطرح میشه انگار نسیم عبدی متولد اهواز با کریستین متولد نیوجرسی تو یه اتاق بزرگ شدن! خیلی حس خوبیه که بدونی لااقل بعضی مفهومها مرز و زمان و مکان نمیشناسن...و حس بهتر اینه که بتونی این جهانی بودن رو تجربه کنی...انگار یه پنجره کاملا جدید باز میکنه که هواش بهاریه بهاریه

Tuesday, April 18, 2006

مدیتیشن

روز یکشنبه گذشته به طرز خیلی اتفاقی رفتم یه جلسه مدیتیشن خیلی کوتاه! یه سکوت 2 دقیقه ای! ولی سکوت واقعی...حس آرامش عجیبی بود...حسی که گاهی تو نمازها قابل لمس بود برام ...اما فقط گاهی! اون دو دقیقه سکوت بهم یادآوری کرد که چقدر دلم برای سکوت تنگه...چقدر لحظه هام شلوغ و پر هرج و مرج هستن! دلم برای اون سکوت تنگ شده همین الان...شاید بازم برم

Thursday, April 13, 2006

یه حضور پر از عشق

چه خوبه که وقتی خیلی خیلی خسته ای ...اونقدر که دیگه نه منطقی حرف میزنی و نه جز گوشه های تاریک و منفی هرکاری هیچ چیز دیگه رو می تونی ببینی...وقتی می خوای از همه چیز بهونه بگیری و به همه چیز گیر بدی...وقتی حس می کنی هیچ کاریت تموم شده نیست و نخواهد بود...چه خوبه یه همچین وقتهایی وقتی گرمای یه عشق رو حس کنی که با تمام وجودت اشناست و همه وجودت رو همونطور که هستی می خواد و میشناسه...و خوب بلده چطور با مهارت و ظرافت زهر منفی بین خستگی رو از تنت بیرون بکشه...اگه این حضور پر از عشق نبود روزی هزار بار می مردی...مگه نه؟

کیک زرد به روایت برنامه چارلی رز

من معمولا برنامه های چارلی رز رو دوست دارم و اگه فرصت بشه و علی هم راهم بندازه (مثل همیشه هل اون لازمه:))) سعی می کنم برنامه هاش رو ببینم. ولی دیدن این برنامه آخریش رو- که محمد دوست خوب و خوش فکرم برام فرستاده- اکیدا به همه کسایی که دوست دارن یه تحلیل قوی و جالب در مورد برنامه اتمی ایران و همچنین یه نقد قشنگ و جانانه از سیاست خارجی آمریکا درقبال ایران بشنون توصیه می کنم. البته متاسفانه این برنامه رو یه مجری دیگه بجای چارلی اجرا کرده چون خود چارلی رزبرای انجام یه عمل جراحی در فرانسه هست. برنامه اما با همون سیستم همیشگی بحث و بررسی انجام شده و خانم جایگزین چارلی رز هم کارش خوبه ولی مطمئنم اگر خودش بود بازهم بهتر میشد!؟ برای دیدن این برنامه اینجا کلیک کنید

Sunday, April 09, 2006

کلاس جورج واشنگتن، من، و اسلام ما

دیروز جلسه اول کلاس «آموزش و پرورش در کشورهای آسیایی مسلمان» بود! حدود 23 نفر دانشجو سر کلاس بودن که همه از دانشگاه جورج واشنگتن بودن و من تنها دانشجوی مهمان از دانشگاه مریلند! بجز من هم فقط یه دانشجوی دکترای دیگه بود و بقیه دانشجوی کارشناسی ارشد بودن...همه بجز 4-5 نفراز دانشجوها آمریکایی بودن--البته اون 4-5 نفر هم که نبودن همه یه جورایی بزرگ شده آمریکا یا تحصیل کرده مدرسه های آمریکایی بودن و فقط من بودم که یه جورایی هیچیم به سیستم آمریکایی وصل نبود!!!؟ از این 4-5 نفر دونفرشون مسلمون سنی بودن. یکی یه دختر به اسم عایشه که اهل پاکستان بود--همونی که همه عمرش مدرسه آمریکایی رفته بود و لهجه اش از هر بچه آمریکایی آمریکایی تر!؟ یکی دیگه هم یه خانوم اهل تونس (آفریقا) که مدتها بود در آمریکا زندگی می کرد و به دلیل دونستن سه زبان مهم (انگلیسی، فرانسه، عربی) در یکی از سازمانهای بین المللی آموزش و پرورش وابسته به بانک جهانی در شهر واشنگتن کار می کرد. یکساعت اول کلاس استاد از دانشجوها می پرسید که توضیح بدن چرا به این کلاس و مباحث این کلاس علاقه مند شدن و چرا میخوان این واحد رو بگذرونن. صدی نود درصد ازدانشجوها دلیلشون این بود که میخوان بدونن در کشورهای اسلامی چی میگذره و میخوان در زمینه توسعه اجتماعی و فرهنگی این کشورها کار کنن--بخوانید میخوان چیزی یاد بگیرن که الان توش پول هست! که البته جای سرزنش هم نداره همه ما نیاز به یه شغل مطمئن داریم و کاریش هم نمیشه کرد!؟
اون 2 نفر مسلمون هم که با همین هدف بودن و این امتیاز رو هم داشتن که با اصول و قواعد حاکم بر این کشورها آشنا هستن و یه جورایی این فرهنگ مال خودشونه و اونها صاحب خونه هستن! خلاصه یکدفعه بعد از این یک ساعت من به شدت به فکر رفتم ...که هدف من چیه از این کلاس؟ من که نگاهم با دانشجوهای آمریکایی یکی نیست! من نمی خوام برم اونجا چون پول اونجا ریخته! من میخوام این کلاس رو بردارم چون فکر می کنم بهم کمک می کنه کشورم رو بهتر بشناسم و شناخت این زمینه های فرهنگی رو احتیاج دارم برای کمک به حل مشکلا ت کشورم...اما اوضاع وقتی خراب تر شد که احساس کردم که کشور ما ایران چندان هم تو این تقسیم بندی که من انتخاب کردم قرار نمیگیره و من مثل عایشه و اون خانوم دیگه خیلی حس صاحب خونه بودن بهم دست نمیده! با وجود 98 درصد جمعیت مسلمون در ایران ویه دولت اسلامی اصول گرا بازهم کسی نمی تونه ایران رو مثل بنگلادش، اندونزی، مالزی، پاکستان یا افغانستان در تعریف کشورهای اسلامی آسیایی قرار بده! اسلامی که گوشت و خون اون مسلمونهای سنی هست زمین تا آسمون با اسلام شیعه محوری که فرهنگ ایرانی اسلامی ما با معجون غربی و مدرنیزه شده بعد از دوره رضا شاه برامون تعریف کرده فرق داره!!! یه شتر گاو پلنگی هستیم که خودمون هم نمی دونیم چیه! آخر کلاس یه آقایی به اسم آقای دکتر نسیمی اومد که دکترای مهندسی الکترونیک داشت و در شرکت بوئینگ کار میکرد. این آقا افغانی بود و سال 1981 به آمریکا اومده بود و درس خونده بود و الان به عنوان فعالیت فوق برنامه زندگیش برنامه مساجد واشنگتن دی سی رو برای 350000 مسلمون در این شهر می گردونه! شروع کرد در مورد مسجدهای شهر و اینکه هرکدوم متعلق به جمعیت مسلمونهای یه کشور هستن توضیح داد: مسجد آدامز مال مسلمونهای افغانی هست، مسجد مصطفی مال مسلمونهای فلیپین و بنگلادش و ...ولی هیچکدوم متعلق به ایرانیها نبود پس ایرانیها اونقدر مسلمون نیستن که در یه کشور خارجی بخوان پایگاه داشته باشن! بعد شروع کرد در مورد برنامه نماز جمعه های این مساجد توضیح دادن چون یکی از تکالیف این کلاس این هست که بچه ها باید به نماز جمعه ها برن و این فریضه دینی رو خودشون تجربه کنن! اما...من چی؟ نماز جمعه اصلا برای من یه فریضه مذهبی نبود...نه تنها هیچ احساس آرامش بهم نمی داد بلکه یه حس انزجار هم برام میاورد...تا قبلش که راجع به نماز و روزه و حکمت این دو عمل دینی حرف میزدیم من آروم بودم...چون اینها رفتارهای دینی بود که من هم تجربه کردم و برام آرامش بخش بوده تو زندگیم....ولی اسلام من در همین دو رفتار که رابطه خصوصی با معبود هست خلاصه میشد و با بقیه چیزهایی که در کلاس گفته شد هیچ حس آشنایی نداشتم...صحبت دکتر نسیمی ادامه پیدا کرد تا اونجا که در مورد نماز جمعه گفت که چطور باید برن به مسجد و چه اعمالی رو باید انجام بدن...و بعد گفت که البته نماز جمعه برای مردها واجب دینی هست اما زنان به دلیل مسئولیتهای دیگه ای که در منزل دارن برشون واجب نیست که در نماز جمعه شرکت کنن!!!! خب دیگه قیافه من دیدنی بود!!!؟؟؟ یه حس خیلی عجیب خجالت تو اون کلاس 23 نفری...یه حسی که می خواستم آب بشم و تو زمین برم برای چیزی که تعلقی هم بهش احساس نمی کردم!؟ تنها کاری که می کردم این بود که با نگاهم دور اتاق می چرخیدم و دنبال عکس العمل این حرف در صورت دانشجوها بودم... یهو یه خروار سئوال همزمان تو ذهنم ریخت...اینکه اصلا نسبت من با این مباحث در کلاس چیه؟ آیا من مثل عایشه که مدرسه امریکایی رفته اما تمام این اصول رو مثل بلبل از خانواده و پدر و مادرش گرفته هستم؟ اصلا یه ایرونی مسلمون تعریفش چیه؟ اینکه میگن شیعه اقلیت اسلام هست چه تاثیری رو کل درک و فهم ایرانیها از اسلام گذاشته؟ عناد با اسلام سیاسی از ما چی ساخته؟ الان اصلا من کیم؟ آیا اینکه من یا بقیه ایرانیها با نماز خوندن و روزه گرفتن آرامش معنوی زندگیمون رو بدست میاریم یعنی ما مسلمونیم؟ اگه هستیم پس من چرا نتونستم اصول پنجگانه اسلام رو بگم در حالیکه که اون دو نفر سنی مثل بلبل از حفظ گفتن و براشون مثل روز روشن بود و تو خونشون بود!کلاس هم از من توقع داشت که به محض پرسیدن اون اصول پنجگانه من شروع کنم به تکرارشون!؟ ولی من نمی دونستم دقیقا منظورشون چیه...و من با هیچ چیز دیگه ای که اونها به اسم اسلام راجع بهش حرف میزدن احساس راحتی نمی کردم...تمام کلاس منقبض بودم و از یه حس در هم پیچیده شرم، سردردگمی، و بی هدفی عذاب می کشیدم...دیگه به جلسه های بعدی کلاس نمیرم چون تحمل ندارم من رو نماینده چیزی بدونن که خودم نمیشناسمش...ولی راستی چند نفر از شما که این مطلب رو می خونید خودتون رو مسلمون می دونید؟ هیچکدوم؟ پس چرا اسم کشور ما به عنوان یه کشور با 98 درصد مردم مسلمون (توجه کنید! این ارتباطی به حکومت اسلامیمون نداره حرف من و شماست!!!) در دنیا ثبت شده؟ و اگر هم مسلمونید به من بگین که آیا شما هم مثل عایشه که بزرگ شده مدارس آمریکایی هست از حفظ می دونید 5 اصل اسلام چی هست؟

Thursday, April 06, 2006

یه نگاه



تو این عکس خیلی چیزها هست که خیلی دوست دارم...چهره های آفتاب سوخته مون که یادآور یه سفر تابستونی طولانی و و پر خاطره هست...لبخند قشنگ مامان که نشون از آرامش میده...نگاه پر از اطمینان بابا که برام همیشه تصویری از یه تکیه گاه بوده...صورت مهربون ژامک که از عقب ناظر همه چیزه...و منم که مثل همیشه از نگاهم هیجان میریزه!!!( من نمی دونم چرا همیشه هیجان زده هستم:))) واقعا خنده دار نیست!!؟) ولی تو این عکس یه چیز هست که از همه بیشتر دوست دارم...یه نگاه...خیلی قشنگه