Wednesday, May 31, 2006

شکر نداشته ها

من فکر می کنم تا وقتی روزهای داغ تابستون رو بدون کولر نگذرونده باشی لذت داشتن کولر رو حس نمی کنی...تا وقتی عدم اطمینان از شرایط اقتصادی رو لمس نکرده باشی نعمت داشتن پایداری و ثبات رو در شرایط اقتصادیت نمی فهمی...و همینطور تا وقتی لذت تعادل و آرامش رو در زندگی نچشیده باشی هیچوقت دلت نمی تونه برای رسیدن به تعادل و آرامش پر بکشه...همیشه دلم برای اونهایی که این نداشتنها رو تجربه نکردن میسوزه! چون هرچقدر هم که داشته باشن لذتش رو و قدرش رو نمی فهمن! برای همین همیشه برای داشته ها و «نداشته هام» خدا رو شکر می کنم

Thursday, May 25, 2006

باور کنم؟

وقتی وجودهای بی نظیری مثل پدر و مادرت رو که می دونی حضورشون یعنی عشق خالص برای مدت دو سال نتونی ببینی...انگار کمی سخته تا باور کنی که راستی راستی می تونی دوباره بغلشون کنی...محبتشون رو از آغوششون بو بکشی...یعنی باور کنم که به زودی تو خونمون می بینمشون نه تو خواب و رویاهام؟

Wednesday, May 24, 2006

پاك و معصوم

تازه 2 روزه كه وارده اين دنيا شده...از صو رت پاك و معصومش پيداست كه چقدر تازه وارده به دنياى بى سر و ته آدم بزرگ ها...قدمش مبارك باشه و اميدوام كه مامان نسيم و بابا محمد شيرينترين روز هاشون رو كنار اين فرشته كوچولو تجربه كنن:)

Monday, May 22, 2006

پر از خالی ام

موضوع سیاسی فراونه برای نوشتن...یا موضوعهای اجتماعی که تمام مدت امتحانات راجع بهشون فکر می کردم که زودی بیام اینجا بنویسمشون...اما الان که خواستم بنویسم انگار خالی شدن لحظه هام برام از همه دلنشین تر بود...لحظه هایی که با چشم دوختن به سبزی برگهای درخت،حرکت رو موجهای دریاچه و چشم دوختن به آبی تموم نشدنیش، با یادآوری یه لبخند آرامش بخش، و با سکون و آرامش پر میشه! یه روز نوشته بود که" دلم میخواست که عشق مان اسطوره شود" و شد...خالی خالی و سبک سبک گذاشتم این بینوای روح کمی هوا بخوره...کمی پرواز کنه...کمی زندگی رو مزه مزه کنه...این مزه مزه کردن با غم همراه نیست ...با شادی هم همراه نیست...با یه حس معلق و سبک بودن...و با طعم های دلنشین مختلف رنگین شده

Thursday, May 18, 2006

بالاخره خلاص شدم!!؟

ببخشید که اینقدر بدقولی کردم ولی بالاخره تموم شد!به خدا من نازک نارنجی و لوس نیستم! این دوره دانشجویی بیچاره می کنه واقعا! تازه وقتی از شر همه تکلیفها و امتحانها خلاص شدم نشستم با خودم فکر میکنم که آخه اینهمه دیوانگی برای چی؟ چرا باید همه روزهای عمربه استرس امتحان و کلاس بگذره...البته هنوز خسته ام...می دونم که به محض رفع شدن خستگی دوباره به ولوله میافتم که چه بکنم و چه نکنم...الان که فقط دلم می خواد رو یه گوشه موکت اتاق نشیمن که با آفتاب داغ پنجره از هر تختخواب راحتی راحت تر شده ولو بشم! برای اینکه فکر نکنین که من خیلی بچه ننر هستم و ننه من غریبم بازی در میارم از شرایط روزهای آخر دانشگاه دو تا عکس گرفتم که ببینید وضع چه جوری بوده:))) عکسهای پائین رو یه نگاهی بندازین!!!؟




این عکسها از لاک پشت جلوی کتابخونه دانشگاه هست! دانشگاههای آمریکا هر کدوم یه رنگ و سمبل دارن که ازش برای تبلیغات در مسابقات ورزشی و رقابتهای دیگه استفاده می کنن. به خصوص برای مسابقات ورزشی بین دانشگاهی این سمبلها خیلی استفاده میشن. مثلا دانشگاه مریلند (دانشگاه من) سمبلش لاک پشت هست و رنگ تیمهای ورزشیش قرمز. برای همین امسال که 150 سالمین تاسیس دانشگاه بود جزء برنامه های جشن 150 سالگی یکیش این بود که 50 تا مجسمه لاک پشت درست کردن و تنشون لباسهای شخصیتهای مختلف رو پوشوندن . بعد این لاک پشتها رو در سراسر دانشگاه و همینطور در سطح شهر واشنگتن دی سی و بالتیمور در نقاط مختلف نصب کردن. ایده جالبی بود و اگه به لینکی که بالا گذاشتم (بر و بچ ایرونی رادیو کالج پارک آلبوم عکس گویا با توضیح فارسی درست کردن) سر بزنین مراسم جشن مریلند دی رو هم در دانشگاه می بینید. البته باید بگم که به نظر من اصلا صورت لاک پشتها دوستانه نیست و به هیچ وجه با مذاق من جور درنمیاد! همه اش همه چیز تو این مملکت یه جورایی تو کار رقابته! گاهی از فکر کردن بهش بدجوری کلافه میشم!!! بابا اصلا می خواستم چی بگم که کار بازم به این سیستم کاپیتالیستی لامذهب کشید:))) به قول دزفولیها "لری لری انگشتری!!" خب چی می گفتم؟ آهان حالا اون عکسهای بالا از اولین مجسمه لاک پشت دانشگاه مریلند هست که سالها پیش ساخته شده و به عنوان نماد دانشگاه جلوی کتابخونه مرکزی قرار گرفته. این گندکاری و آشغالهایی که دورش می بینید بی سابقه هست و به دلیل اینکه در ایام امتحانات کتابخونه بصورت شبانه روزی باز بوده به این روز افتاده! البته توی سالن کتابخونه هم وضع بهتر از این نبود و من یه شب که تا دیروقت اونجا مونده بودم وقتی این صحنه رو دیدم گفتم بذار یه یادگاری از این روزهای بی خوابی داشته باشم:)!؟