Monday, June 26, 2006

چه همزمانی جالبی

درست بعد از اینکه یه آدم ناشناس به ظاهر متولد آمریکا (!!) که ظاهراً (!!!) با دلی آرام و قلبی مطمئن در آمریکا زندگی می کنه به نوشته من اعتراض کرد که اگه اینقدر دل خونی از آمریکا دارم چرا برنمیگردم ایران!!؟؟ منهم خیلی به فکر افتادم که چرا برنمی گردم...هنوز مشغول لیست کردن دلیلهای برگشتن و برنگشتن بودم که یهو در وبلاگ گردیهام به این نوشته جالب و خلاق افکار رسیدم! شاید برای اون دوست ناشناس هم خوب باشه که ببینه این سئوالی که اون پرسیده جوابش به این سادگیها نیست

Wednesday, June 21, 2006

سلام کنم یا نه؟

اون وقتها که تو دفتر روزنامه ها یا جاهای دیگه در ایران کار می کردم میزهای همه همکارها در یه فضای باز و فقط با دیوارهای کاذب و کوتاه (کیوبیکال به قول اینوریها!!) از هم جدا می شد. هر روز صبح که وارد محیط کار می شدیم با یه سلام و صبح بخیر و احوال پرسی روزمون شروع می شد! اصلا هم کار غیر عادی نبود و اگر انجامش نمی دادی باعث دلخوری می شد! اما الان در این فرهنگ جدید در ایالات متحده، عرف اینه که در همون شرایط اتاقهای کاری که با دیوارهای کاذب درست شدن و همه همدیگرو می بینن، باید بدون سر و صدا بری بشینی سرجات و نهایت با نفر بغل دستی ات سلام و احوال پرسی کنی!! با بقیه فقط اگه کار داشتی یا تو رفت و آمدهای اتاق کارچشم تو چشم هم افتادین باید حال و احوال بکنی! در غیر اینصورت مزاحم وقتشون خواهی بود و تمرکزشون رو در حریم شخصیشون از بین می بری!ا
این توضیحی بود که وقتی از یه دوست ایرانی که متولد آمریکا و بزرگ شده اینجاست در مورد تفاوت برخوردها پرسیدم برام گفت. خوبی این دوست اینه که هم با برخورد و معاشرتهای ایرانی آشناست و هم با عرف فرهنگ آمریکایی! خب برام جالب بود شنیدن این تفاوت فرهنگی: کاری که در یک فرهنگ نشون دهنده گرمای ارتباط و روابط صمیمانه تر هست در فرهنگ دیگه نقشی جز بهم زدن آرامش و فضای خصوصی افراد رو نداره! ؟
برای من که با عادت ایران خو گرفتم، هر روز صبح به محل کار رفتن بدون سلام کردن به اطرافیان کمی ثقیل هست! البته ممکنه بعضیها بگن که خب تو کار خودت رو بکن و با گرمی و ملایمت سلام کن! اما این یه جور هنجار شکنی هست که باید هر روز اول وقت اداری انجامش بدی و نه برای همکارهام خوشاینده و نه من از نگاه متعجبشون لذت می برم! یه عده دیگه هم ممکنه بگن که بهتر!!! کسی به کسی کاری نداره و بیخودی در کار هم دخالت نمی کنن! خب البته اینهم تا حدی درسته و خیلی احترام متقابل بین افراد بیشتر حفظ میشه! اما به قیمت یه فردگرایی غلیظ که گاهی بدجوری دل آدمهای بشدت اجتماعی ای مثل من رو میزنه

Monday, June 19, 2006

یک اعتراف کاملا صادقانه

وقتی مورد یه انتقاد جدی قرار می گیرم اول از همه عصبانی میشم!! بعد یهو احساساتی می شم و می خوام با یه قلم تیز و خوشرنگ که با تراش احساس و حرفهای نفس بر حسابی تیزش کردم یه جواب آتشفشانی بنویسم...بعد که یه ذره میگذره، اگه تونسته باشم کمی عاقلانه اون احساس رو کنترل کنم یا عزیزی که همیشه مراقبم هست کمک کنه که اون احساس رو تماماً تو جوهر خودکار نریزم-گاهی اونقدر این جوهر رو غلیظ میکنه که گند میزنه به نوشته!!! - تازه اونوقت میافتم به فکر کردن...بعد یهو میافتم رو دنده تواضع زیادی که اون انتقاد رو دربست قبول می کنم!!!!!؟ یعنی اصلا یادم میره که خودم هم برای خودم منطقی داشتم که یه چیزی گفتم! ...خلاصه یه چند روز دیگه هم باید بگذره که بالاخره به این نتیجه برسم که ای بابا یه انتقاد یه فرصت برای صیقل زدن به عقیده اس!!! نقطه های تیزش رو میگیره و نکته های خوش تراشش رو شفاف و درخشان میکنه!!! مطلب قبلیم در این وبلاگستان به موقع مورد اعتراض قرار گرفت! درست وقتی که خودم هم حس کردم که دیدم داره تک بعدی میشه!!! همه این مراحلی رو که بالا گفتم گذروندم و خدا رو شکر جوهر غلیظ احساسم این صفحه رو غیر قابل خوندن نکرد!!! حالا در مرحله فکر کردنم. به محض اینکه به نتیجه ای برسم در موردش می نویسم...ولی صادق بودن با خود و داوری خود سخت ترین کارهاست!!!( به قول یکی از آدم بزرگهای شازده کوچولو ) یه کار دیگه هم که خیلی سخته کنار زدن تعصب و موضع گیری هست! دارم روش کار می کنم...تا ببینیم به کجا می رسه!؟
****
و یک چیز کاملا بی ربط اینکه امروز ساعت 5 عصر که ساعت تعطیلی اداره ها و شلوغی مسیر متروها از سمت واشنگتن به حومه اطراف بود، من در مسیری قرار گرفتم که باید سوار مترو جهت مخالف میشدم یعنی از حومه شهر به سمت مرکز شهر با مترو میرفتم. به همین دلیل مترو تقریباً مال خودم تنها بود! یعنی تو واگنی که من سوار شدم فقط خودم بودم و خودم!!! بعد از مدتها در یه تنهایی متحرک که حتی پنجره ای هم به جایی نداشت و حتی یک صفحه کاغذ برای خوندن یا کسی برای نگاه کردن و چیزی برای ارزیابی کردن نداشتم به مدت 35 دقیقه تنهای تنها شدم تو دل زمین!!!!!!!!!!!!خیلی تجربه قشنگی بود! هیچ فکر نمی کردم یه سفر مترو بتونه اینطور آدم رو به درونش نزدیک کنه!!؟

Saturday, June 10, 2006

Doggy Daycare!!!!

امروز یه جلسه کارکنان در اداره آموزش و پرورش مریلند (محل کار دانشجویی من) داشتیم که به اندازه یه عمر برام خوراک فکری درست کرد. این اداره جایی هست که برنامه ریزی می کنه برای ارتباط برقرار کردن بین مدارس ایالت مریلند و دانشگاه ها و طرح هایی را برای همکاری بین مدرسه و دانشگاه و تربیت معلم و اساتید دانشگاهی (در زمینه های مختلف و بخصوص در زمینه علوم پایه و ریاضیات که مشکل اصلی نظام آموزش و پرورش آمریکاست) اجرا می کنه.ا
از جمله کارهایی که این اداره انجام میده این هست که برای ساکنین مناطق محروم--که در آمریکا معمولا شامل طبقه اقلیت از جمله سیاهپوستها یا مکزیکی ها هستند--امکاناتی رو جهت آموزش بهتر و شرایط مساعد تر آماده کنه. مناطق محرومی که در اطراف ما در ایالت مریلند هستن از شرایط بسیار فجیع و ناخوشایندی رنج می برن که به عقل آدم هم نمی رسه! من اولین بار وقتی راجع به فقر این مناطق شنیدم باورم نمیشد که در آمریکا چنین فقر شدیدی وجود داشته باشه! همیشه از شکاف طبقاتی شدید اینجا شنیده بودم اما خب شنیدن کجا و دیدن این همه محرومیت کجا!!!؟ اینهمه جزئیات رو گفتم که بگم اعضاء و کارکنان این اداره همه با این شرایط آشنا هستن و در جهت بهتر شدن وضع تحصیلی بچه ها در این مناطق کار می کنن!؟
خلاصه اینکه ما در این اداره جلسه کارکنان داشتیم که هر دو هفته یکبار برگزار میشه. جلسه امروز هم به دلیل اینکه آخرین جلسه سال تحصیلی بود بصورت برنامه نهار در منزل یکی از کارکنان اداره که یه خانم مسن و پولدار هست و با همسرش در بهترین منطقه مریلند زندگی می کنند برگزار شد. از خونه و زندگی این خانوم بهتر هیچی نگم چون وقتی داستان بعدی رو بگم خودتون می تونید خونه و زندگی رو مجسم کنید!!!! فقط اینو بگم که تمام خونه پر بود از فرشهای گرون قیمت و حسابی کهنه (عتیقه و پا خورده!!) ایرونی...یکی از قالیچه های کوچیک قرمز رنگ که من رو کاملا در خاطرات بچگی برد فرشی بود که من همیشه خونه خاله بزرگه ام دیده بودم و اصلا دیدن اون طرح من رو از فضای اون خونه جدا کرد... البته از جغرافیای خوب این دوستان هم اینکه خانوم می دونست که فرشهای پهن شده در خونه اش همه پرشین هستند اما تشخیص نمی داد که این یعنی همون ایرانی (یعنی نمی دونست که ایرانی و پرشین یکی هستن! فکر می کنه ایرانی همونیه که همه اش تو کار انرژی هسته ایه و پرشین همونیه که پسته خوشمزه، گربه خوشگل و فرشهای قیمتی داره!!!) آخه تو رو خدا آدم از کجا بسوزه با چنین طرز فکرهایی!!؟ بگذریم... در این خونه آنچنانی یه توله سگ کوچولو و بامزه به اسم جف هم بود که از فضای شیک و لوکس این زندگی نهایت بهره رو می برد و مرکز توجه همه بود! درست عین بچه خونه...همین آقای جف سر صحبت دوستان و همکاران رو بر سر سگ و نگهداری از سگ باز کرد و صحبت حسابی گل کرد...کار به اینجا کشید که وقتی می رین سفر یا برنامه ای دارین که نمیشه سگ رو تنها تو خونه گذاشت چیکار می کنین؟ از بین این صحبتها بود که من فهمیدم در اینجا یه جایی هست به اسم "مهدکودک سگها"!!! یعنی ملت وقتی سر کار هستن یا با برنامه ای درگیرن که نمی تونن سگشون رو به گردش ببرن یا بهش برسن برای اینکه سگشون تنها نباشه و حوصله اش سر نره اون رو به این مهد کودک می برن...تا اینجاش ظاهرا برای همه عادی بود و خیلی حرف عجیبی نبود!!! قطعا حال من رو تا همین مرحله می تونید حدس بزنین از فکر اینکه ...اما بعد صحبت به جایی رسید که یکی دو نفر از کسایی که تو جمع بودن هم مثل من متعجب شدن ولی بازم نه همه!! صحبت این شد که در بین این مهد کودکها یکی هست که از همه بهتره! و روز 30 دلارررررررررررررررر برای نگهداری از سگ میگیره!!! (یعنی از پول مهد کودک واقعی بالاتر در آمریکا!!) . اندر مزایای این مهدکودک لوکس این هست که اتاقهای مختلف برای تفریح و لذت سگها (یا به قول این دوستان پاپی ها!) داره مثلا یه اتاق اتاق کالیفرنیا هست با تزئینات و اسباب بازیهای خاص اون ایالت یه اتاق دیگه اتاق فلوریداست و ...بعد در کل ساختمون این مهد یه دوربین وب کم هست که تمام روز بصورت پخش زنده رو اینترنت هست و دوستان عزیز صاحب سگ می تونن از محل کارشون برن رو وب سایت مفصل و لوکس این مهدکودک و سگهاشون رو در طول روز ببینن!! دیگه اینکه غذای سگها بصورت کاملا جداگانه بهشون داده میشه که از غذای هم نخورن! بعد هم بازیهای مختلف و تمرینهای مختلف باهاشون انجام میشه!!!؟ اگه هنوز دندونهاتون مثل من نریخته پائین این یکی رو گوش کنید که یکی از دوستان تعریف می کرد که خواهر شوهرش داره با یه آقایی ازدواج می کنه که یه سگ داره و تمام زندگیش به این سگ بسته است! وقتی این زوج جوون ارتباطشون رو باهم شروع می کنن سگ آقا با خانوم راحت نبوده و دوستش نداشته!! (دقت کنید سگه راحت نبوده و دوستش نداشته نه اینکه خانومه مشکل داشته!!) این مساله باعث میشه که این زوج جوان سگ رو پیش یه روانشناس مخصوص سگ ها ببرن تا شرایط رو بشنوه و راه حل پیدا کنه! بعد از چند جلسه دیدار و گرفتن دستورات لازم خانوم بالاخره تونسته دل سگ رو بدست بیاره و این رابطه پابرجا مونده!!!؟
من وقتی این حرفها رو با جدیت تمام می زدن بهت زده به جمع نگاه می کردم...باورم نمی شد که این آدمهای محترم همونهایی هستن که هر روز زندگی اسفبار بچه های سیاه پوست و هیسپانیک (مکزیکی و آمریکای جنوبی) رو در مدارس نیمه ویران شهر بالتیمور که پایتخت ایالت مریلند هست رو واقعا می بینن!!! باورم نمی شد که اینها می دونن بچه هایی در این شهر هستن که به دلیل نداشتن تغذیه مناسب از درسشون در کلاس چیزی نمی فهمن ...و بعد با علم به این قضیه و با تماس دائم با این مدارس و بچه ها می تونن پاپیشون رو به مهدکودک روز 30 دلار ببرن تا با وبکم بتونن ببیننش!!!؟ حالا شما بگین واقعا من خیلی حساس شدم رو این قضیه و زیادی دارم گیر می دم یا این چیزها واقعا باورنکردنی و تلخه؟
اینها اون چیزهایی هستن که حال من رو بد می کنن و با زندگی در آمریکا با وجود بسیار از خوبیهاش دچار مشکل می کنه...انگار اینجا اگر از گروه اقلیت نباشی-- که تنها گروه محروم و تحت تبعیض در ایالات متحده هستن-- در هیچ صورتی نمی تونی معنی واقعی درد رو تجربه کنی و بفهمی که دیگران در دنیا چی می کشن یا چه شرایطی دارن...برای همین هم با خودخواهی تمام می تونی در این کشور وفور نعمت بشینی و متعجب بشی که " چرا مردم دنیا از ما متنفرن و مگه ما چیکار کردیم که اینقدر از ما بدشون میاد"...قدیمتر ها وقتی داستان دفن کردن هزار تن گندم در اقیانوس رو از تلویزیون جمهور اسلامی می شنیدم با خودم فکر می کردم که بابا اینها هم کشتن ما رو با این تو بوق کردن های بیخودیشون...ولی نه! بیخودی نبود...مهدکودک سگها واقعیه...و دور ریختن مازاد تولید برای نگه داشتن سیستم اقتصادی به قیمت گرسنگی آدمهای حتی ساکن آمریکا واقعی تر!!؟ گاهی وقتها چهره دنیا جوری زشت میشه که حتی با گل شقایق سهراب هم زندگی ممکن نیست...چقدر زشته چهره دیگه بنی آدم

Friday, June 02, 2006

خلاقيت دخترهامون


!به اين ميگن خلاقيت و هوش!!! نمي دونم عکسهاي جلوي استاديوم جنبش زنان رو براي ورود به استاديوم آزادي ديدين يا نه؟ چيزي که توجه من رو جلب کرد حرکت قشنگ و تيزهوشانه دخترهامون بود! ‌اينبار از خود روسري به عنوان پلاکارد استفاده کرده بودن! يعني کاري کردن که هيچکس نمي تونست پلاکاردشون رو پاره کنه يا ازشون بگيره چون روسريشون بود!!! استفاده از قانوني ترين راهها براي اعلام اعتراض!! من که خيلي حال کردم:) اين عکس رو هم از وبلاگ ليلا (رها) دزديدم:) اگه توضيح مفصل تر در مورد ماجراي روز تجمع ميخواين به نسرين و ليلا (رها) سر بزنين