Wednesday, August 23, 2006

بادمجون سفید و کدوی زرد

تصمیم گرفتم که همه چیز رو عوض کنم...یهو یه تنوع بدم به همه چیز شاید اینجوری یه موج هیجان این سکوت رو بشکونه...بجای بادمجون سیاه یه بادمجونه سفید برداشتم! بجای کدوی سبز دو تا دونه کدوی زرد قناری انتخاب کردم...ا
با حوصله و سر صبر بین قفسه های فروشگاه قدم زدم و هر چیز عجیب و غریب و ناشناخته دیگه ای رو که تا حالا تو این مملکت امتحان نکرده بودم تو چرخم گذاشتم...بعد از حدود یه ساعت با 7 یا 8 تا کیسه پر از چیزهای رنگ و برنگ از در فروشگاه اومدم بیرون...با بادمجون سفید کشک بادمجون درست کردم! با کدوهای زرد و تازه هم یه خوراک من درآوردی! همه چیز تازه بود...تازه تازه...مدتها بود که کشک بادمجون نخورده بودم...کنارشم یه سالاد سه رنگ تازه! اما...نمی دونم چرا آخرشم ته همه اون چیزهای تازه یه مزه مونده و کهنه دلتنگی میداد...

Tuesday, August 15, 2006

بدرقه

قدیما بدرقه که می رفتن تا دروازه ده همراهی می کردن تا مسافر بره. حالا ماهم اومدیم مسافرمون رو راهی کنیم یهو جوگیر شدیم و بنا رو گذاشتیم تا شهر مقصد!!!خلاصه به فاصله یه روز بازم مسافر شدم:) میرم بدرقه تا کنتاکی!!! و تا شنبه ان شاءالله برمی گردم. جاده، طبیعت و مسافر بودن همیشه عالیه و حال دل رو خوش نگه میداره
با عرض پوزش از همه وبلاگهای نخونده و همه حرفهای نزده...زود زود بر میگردم
پی.اس. به گیتان جونم: بابا اینگده مته به خشاش نذار تو هم دیگه...کلمه اشتباه استفاده شده بود!!! تو که میدونی لینکهای شما برای من حداقل حداقلش "دلخوشی" خونمه ...اگه کلمه تزئینات استفاده کردم فقط به لحاظ فرمی بهش نگاه کردم نه محتوایی!!! حالا تو هم اینقدر گیر نده دیگه:)))) بدشم خیالت راحت ! اگه بخوام هم نمی تونم منطق خالص بنویسم چون از این جنس نیستم!ا

Friday, August 11, 2006

نفس گیری

این چند روزه اصلا نشده یه سرو سامونی به اینجا بدم!!! فقط اسباب کشی کردم به خونه جدید ولی هیچ فرصت نشد که بیام به اینجا رسیدگی کنم...جونم برای گیتان و نازی گلم بگه که به محض باز کردن جعبه ها تو خونه جدید ---به زبون وبلاگی همون سرجا گذاشتن لینکهای لینکدونیه!!-- گذاشتن آدرس خونه شما جزو اولین تزئینات خونم میشه:) ولی عجالتاً اگه دیرتر گذاشتن این لینکها باعث اومدن شما به اینور آب میشه اعلام می کنم که اصلا قصد ندارم که لینکی بذارم ؛) ببینم کی میاد اینور آب و ما رو از اینهمه تناقض و تنهایی در بیاره:)))) بعد هم خودش کلی دچار تناقض و تنهایی بشه:)))))))) این چند روزه حسابی مشغول جمع و جور کردن سفر علی بودیم و الان هم قراره تا دوشنبه سر به بیابون بذاریم و بریم تو کوه و دشت کمی رها شیم...چون دوشنبه علی داره میره :((...خلاصه که تا سه شنبه دستمون از این خونه کوتاهه ....ولی کلی خوشحالم که این چند روز یه نفسی تو طبیعت می گیریم و از سرعت زندگی کم می کنیم...فکر کنم برگردم خیلی منطقی تر بتونم فکر کنم و بنویسم:) مگه نه؟

Sunday, August 06, 2006

باید یاد بگیرم

باید خیلی بخونم
کلی باید یاد بگیرم...باید یاد بگیرم که درست حرف بزنم..باید یاد بگیرم که احساساتم رو کنترل کنم...باید یاد بگیرم منطقی باشم...خیلی وقته که می دونم باید این کارها رو بکنم...باید یاد بگیرم که خودم رو درست بیان کنم...اینم احتیاج به تمرکز داره و به عمق رفتن...کمی سبک شدم...و حالا می تونم منطقی تر رفتار کنم...چقدر بده وقتی هیجانی و احساسی با واقعیت ها برخورد می کنم...خیلی اذیت می شم...انگار هیچی سرجاش نیست و هیچی تحت کنترلم نیست...حتی خودم...نوع کار تابستونم هم رو حس آشفتگی و عصبی بودنم خیلی تاثیر داشت که خب خدا رو شکر تموم شد دیگه...دوباره می تونم برگردم به محیط آرامش بخش دانشگاه...از فردا می خوام برم کتابخونه...میخوام تا قبل از شروع کلاسها یه حالی به خودم بدم
باید خیلی بیشتر بخونم و کمتر حرف بزنم

Thursday, August 03, 2006

ما خَروَندیم و اونها شهروند!!؟


یادمه یه روز با عرفان حرف می زدیم و به این نتیجه رسیدیم که انگار مردم همه کشورها خروندن و فقط بعضی کشورها که خونشون از ما رنگین تره شهروندن...حالا به نظر میاد که دولتهاشون هم همچین وضع بهتری از ملتشون ندارن...این تصویراینفوگرافیک نشریه ایندیپندنت کامل تر از هراز صفحه مقاله یا کتاب پیام رو می رسونه...واقعاً تعریف واژه ساختگی به اسم سازمان "ملل" چیه؟