به مامانش گفته: خاله نسیم یه کسایین که خونشون خیلی دوره و فقط با هواپیما میشه رفت پیششون...دایی عرفان یه چیزایین که دو تا چشم و دوتا گوش دارن با دوتا دست و دوتا پا و یه عینک!!!!:))))) البته دایی عرفان طی یک اقدام اعاده حیثیتی با مامانش تماس گرفته و گفته من راجع به حرفهاش در مورد خودم خیلی فکر کردم و دچار خلاء شخصیتی شدم!!!:))) حالا باید باهاش صحبت کنم ببینم چرا در مورد من به این نتیجه رسیده!!؟
امروز زنگ زده بودن گوشی رو از مامانش گرفت که باهام حرف بزنه
گفتم: سلام دینا گلم خوبی؟
گفت: خاله نسیم آدرستون رو میدی که بیام پیشت؟ میخوام بیام خونتون
گفتم: آره عزیز دلم بهت میدم ...اگه آدرس بدم میای...؟
گفت: آره...آخه من اصلا تاحالا نیومدم خونتون...مخوام بیام پیشت...ولی فریماه جون بهم شمارتون رو داده...ا
دانیال اومد کنار گوشی و گفت فریماه جون یه شماره همینجوری بهش گفته!!؟
گفت: نه اصلا هم همینجوری نیست...فریماه جون گفته با این شماره میتونم بیام خونتون...حالا آدرست رو به مامانم اینا میدی که من رو بیارن پیشت؟
با بغض گفتم: آره قربونت برم...من الان ادرسمون رو میدم به مامانت ...تو هم یه کاری برای من می کنی؟ به خدا بگو که کمک کنه هرچی زودتر دوباره پیش هم باشیم...خب؟
گفت: باشه میگم...پس خداحافظ
...
و باز من موندم و یه دنیا دلتنگی هایی که به دنیای عقلانیت ممنوع الورودن...کاش با شماره ای که فریماه جون دستش داده بود می رسید به خونمون...کاش میدمش که با اون لحن شیرین داره برام حرف میزنه